یادآوری....

سلام خوش آمدید

✨وقتی آگاهی گسترش می یابد، در یک جامعه سطحی احساس غریبگی می کنید، زیرا به خود آزادی داده اید که دیگر در آن نقش آفرینی شرکت نکنید.
شما نیاز به ارائه خود را به هر طریقی از دست می دهید - دیگر برای موفقیت، به رسمیت شناختن و تشویق تلاش نمی کنید. شما دیگر ارزش خود را به رویدادهای خارجی وابسته نمی کنید.
آن وقت انگار تماشاگری هستید که در حال تماشای یک تئاتر دراماتیک و تراژیک هستید که گاهی به شمالبخند می‌زند اما به طور فزاینده‌ای شما را خسته می‌کند.
لحظه‌ای که شخصیت‌های روی صحنه به تدریج محو می‌شوند و کلمات تکراری آنها طوری به نظر می‌رسد که انگار گوش‌های شما پر از پنبه است. وقتی دیگر نمی‌دانی چه مدت در سکوت و بی‌حالی آنجا نشسته‌ای. به تدریج متوجه می شوید که زندگی واقعی کاملاً در جای دیگری منتظر شماست.
و بنابراین شما می ایستید، مکان فرسوده خود را ترک می کنید، با ابعادی عمیق تر - فراتر از مکان و زمان - یکی می شوید که برای دنیای آن مجریان جاه طلب و غرق شده دو طرف نامرئی می ماند.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۸:۵۸
  • عام

من و جام می  و معشوق 

الباقی اضافات است 

اگر هستی که بسم الله 

در  تاخیر آفات است  

مرا محتاج رحم این و آن کردی 

ملالی نیست .... 

تو هم محتاج خواهی شد 

جهان دار مکافات است 

زمن اقرار با اجبار میگیرند 

باور کن شکایت های من از عشق 

ازین دست از اعترافات است 

میان خضر و موسی چون فراق افتاد 

فهمیدم که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است 

اگر در اصل دین حب است و حب در اصل دین ، بی شک 

به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است 

مرا محتاج رحم این و آن کردی  .. ملالی نیست 

تو هم محتاج خواهی شد .. جهان دار مکافات است 

  • عام
هدایت

به وقتش هدایت خواهی شد . به وقتش هرگاه آنچه را که به خاطرش به زمین فرستاده شدی به انجام برسانی زندگیت تمام میشود . اما نه پیش از آن . تو  فرصت زیاد داری . 

  • عام

ما خواستار عشق هستیم در حالیکه بیرحم و خشن بوده ایم . ما خواستار درک هستیم در حالیکه هرگز ندانستیم چگونه کسی دیگر را درک کنیم و هرگز یاد نگرفتیم از نگاه کس دیگری نگاه کنیم . ما آرزوی شانس بسیار بزرگی را داریم ، در حالیکه همیشه مسبب بسیاری از بدشانسی ها بوده ایم . ما دوست داریم در خانه ای بسیار زیبا ، با تمام امکانات به دنیا بیائیم در حالیکه در زندگی نتوانستیم یک خانه و آشیانه برای فرزندانمان فراهم کنیم . ما علیه کسانی که به ما توهین می کنند اعتراض میکنیم در حالیکه همیشه به همه توهین کرده ایم . ما از بچه هایمان میخواهیم از ما اطاعت کنند در حالیکه هرگز ندانستیم چگونه از پدر و مادرمان اطاعت کنیم . افترا یا تهمت ها ما را به شدت  آزار می دهد در حالیکه همیشه تهمت زده ایم و جهان را پر از درد کرده ایم . غیبت  ما را ناراحت میکند ، دوست نداریم کسی پشت سرمان غیبت کند در حالیکه همیشه مشغول غیبت بوده ایم و پشت سر دوستانمان بد حرف زده ایم و باعث رنجش دیگران شده ایم . یعنی ما همیشه چیزی را میخواهیم که نداده ایم . در زندگی ، شر بوده ایم . لایق بدترین ها بوده ایم اما تصور میکنیم که باید بهترین ها به ما داده شود ما زندگی میکنیم گویی که یک کارت اعتباری نامحدودی داریم و هرگز مجبور نیستیم چیزی بپردازیم .  لازم است نگاه مان را عوض کنیم و ببینیم که این واقعیت ندارد و برای کسی هم سودی ندارد حتی خودمان . بدیهی است که هر یک از ما اشتباهات زیادی مرتکب شده ایم چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا برای کارمایمان مذاکره کنیم ؟ وقتی ما در محضر قاضی بزرگ  ظاهر میشویم ، چه چیزی برای ارائه خواهیم داشت تا بهای همه چیزهای شری را که انجام داده ایم بپردازیم .

سامائل آئون ویور  - کتاب کارما قابل مذاکره است 

  • عام

این روزها هر صفحه ای رو در تلگرام یا اینستا باز میکنی یا داره در مورد طلسم و جادو وانواع فال صحبت میکنه یا مراقبه و مدیتیشن و در قبال آموزش و یا انجام درمان یا جادو مبالغی رو بسته به عوامل مختلف از مردم طلب میکنن و وای به حال اونایی که تو دام این جور افراد گیر میکنن . دوستان این صرفا یه نصیحت برادرانه هستش ، باور کنید شمس برای آموزش ۲۴ ساعته ۷ روز هفته از مولوی پولی طلب نکرد باور کنید برای آموزش سرش منت نزاشت ، اینو بدونید که برای رسیدن به یگانه خالق هستی نیازی به نمایشهای این مدلی نیست بلکه به خود فرو رفتن نیازه نه جادو و طلسم و مدیتیشن !!!و این جور اراجیفی که سراسر اینترنت رو گرفته یا کلاه برداریه یا همه میگن بقیه دروغن و مافقط راست میگیم !!! از همه جالبتر مطالب کپی برداری شده از همه یعنی اگر ۲ ساعت تو اینترنت بچرخین حداقل ۹۰٪ مطالب عینا کپی شده از هم هستش و به ندرت مطالبی یونیک بدست میارین . نکته بعدی اینکه جهت اثبات توانمندیهای خودشون قسمتی از چت با شخص یا اشخاصی رو نشون میدن که طرف داره میگه که با خیلیا کارکرده ولی وقتی با استاد محترم پیج برخورد کرده فهمیده واوووووو اونا چقدر بی سواد و ناتوان بودن و ایشون چقدر قوی هستن . اصلا با قسمتهای ایگوی شهوت و هوای نفس و جاه طلبیش کار ندارم که یه استاد حداقل این یکی دوتا رو نباید داشته باشه ، اما میخوام بگم دوستان وقتتونو با این شیادها تلف نکنید . استاد واقعی تو اینترنت نیست تو صفحات مجازی نیست با این مسائل اصلا کاری نداره چون در خودش فرو رفته ، استاد واقعی نه تنها فهمیده چه خبره تو ماتریکس ، بلکه دنیایی که برای ما بسیار جذابه اصلا برای اون هیجان و جذابیتی نداره چون واقعا دانسته که دنیا محله گذر هستش و آنی بیش نیست . هوشیار و فرزانه باشید .

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۳
  • عام

من یک جنگاور هستم؛ این بدان معنی نیست که هر روز به دنبال جنگیدن و کسب پیروزی هستم بلکه در ذهن خود هر روز در نبرد با باورهای کهنه و رنگ و رو باخته و عدم تغییر هستم. من روح یک سامورایی را دارم».
آیین آرامش
مطالعه برخی کتب پیرامون ساموراییها نشان‌گر وجود یک ویژگی مشترک و اعجاب انگیز میان این سلحشوران افسانه ای است؛ خصلتی که نه به جنگاوری و شمشیر مرتبط است و نه در استراتژی خلاصه میشود، بلکه شاید نقطه مقابل آن باشد:
«بزرگ جنگجویان تاریخ چه عاملی را بعنوان کلید موفقیت و اراده پولادین و تزلزل‌ناپذیرشان برمیشمارند؟ آرام بودن.»
و ساموراییها 500 سال بود که پیرو همین آیین و مسلک بودند؛ آیین آرامش:
•«اگر جنگاوری بتواند ذهن خود را رام کند و آشوب افکار دیگران را بخواباند، این والاترین هنرهای جنگی است». شیبا یوشیماسا (1349-1410)
•«هرآنگاه که بتوانی بر روان خود چیره شوی، بر هزاران دل ناگرانی غلبه خواهی کرد، و طعم رهایی را خواهی چشید. اما اگر روانت مهار تو را در دست گیرد، زیر دلشوره ها دفن خواهی شد و آنگاه نخواهی توانست سر بر آوری. ذهنت را بدست آر، با قاطعیت از آن حفاظت کن و اجازه نده افکار سرکش بر ذهن تو پیروز گردد». سوزوکی شوسان (1579-1655)
•«یک نجیب زاده بیهودگی و پوچی را با جدیت، وقار و متانت خود می‌پوشاند، یک روح تمام و عیار بی‌نقص، خلق و خوی باوقار و ذهنی بی‌آلایش و آرام از اهم خصلتهای نجیب‌زادگان است». کایبارا اکن (1630-1714)
•«ذهن تزلزل‌ناپذیر برترین سلاح یک سامورایی است». آداچی ماساهیرو (1780-1800)

منبع : صفحه رسمی شیهان اشرفی

  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۳۱
  • عام
⭕️✨ مراحل سه گانه بیداری :

◾️ ۱. قربانی شدن :

تقریبا همه ی ما از لحظه ی تولد احساس ناتوانی می کنیم. اکثر ما در ادامه ی راه مان در سفر زندگی در این حالت باقی می مانیم .
فکر می کنیم تمام دنیا می خواهند به ما آسیب بزنند ؛ دولت ، همسایه ها ، جامعه و افراد شرور .
در هر لباس و هر جایگاهی حس نمی کنیم که ما هم این وسط نقشی داریم .
ما صرفا معلول تمام کائنات هستیم و آنها علت وجود .
ما شِکوه می کنیم ، اعتراض می کنیم و در گروه هایی گرد هم جمع می شویم تا با کسانی که مسئول هستند بجنگیم.
به جز مهمانی هایی که هرازگاهی برگزار می شوند کل زندگی به نظرمان مزخرف است .

◾️ ۲. در دست گرفتن اختیار :
در نقطه ای از زندگی تان فیلم تکان دهنده ای مثل راز یا کتابی مانند "عامل جذب" یا "جادوی باور" را می خوانید و به قوای خود پی می برید.
با نیروی قصد کردن آشنا می شوید ، با قدرت تجسم ِ آنچه می خواهید توانایی عمل کردن و رسیدن به اهداف ، معجزاتی در زندگی تان رخ می دهد ، به نتایج جالبی می رسید و به نظر می آید زندگی بر وفق مراد است .

◾️۳. بیداری :
در جایی از مرحله ی دو تشخیص می دهید که قصدهایتان در واقع نوعی محدودیتند.
تازه متوجه می شوید که علی رغم تمام قدرتی که به تازگی به دست آورده اید هنوز نمی توانید همه چیز را به کنترل خود درآورید.
درمی یابید که وقتی تسلیم قدرت عظیم تری می شوید معجزات شروع به رخ دادن می کنند ،
سپس تصمیم می گیرید رها کنید و اعتماد کنید.
در هر لحظه ی هشیاری پیوندتان را با روح الهی زنده می کنید.
می آموزید که الهامات را در زمان نازل شدن تشخیص دهید و به آنها عمل کنید .
تشخیص می دهید که در زندگی تان حق انتخاب دارید ، اما کنترل زندگی تان تماما در دستان شما نیست.
متوجه می شوید که بزرگترین کاری که می توانید انجام دهید پذیرفتن لحظه ی اکنون است.
در این مرحله است که معجزه ها رخ می دهند و دائما شما را به تعجب وامی دارند .
در مجموع ، دائما در تعجب ، حیرت و شکرگزاری خواهید زیست .

کتاب محدودیت صفر
دکتر : جو ویتالی

  • ۰ نظر
  • ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۹
  • عام
  • وقتی با شرایط نا خواسته مواجه می شوید و در نتیجه احساس بدی به شما دست می دهد، اگر عامدانه بگویید: من می دانم چه چیزی رو نمی خواهم...آنچه می خواهم چیست؟ ارتعاش وجودتان، که تحت تاثیر کانون تمرکزتان است، کمی تغییر خواهد کرد و موجب می شود مرکز توجهتان نیز تغییر بکند.

 

  • وقتی همچنان از خودتان، از دیدگاه پیوسته در حال تغییرتان بپرسید: من چه می خواهم؟ سرانجام در وضعیت خشنودکننده قرار می گیرد- زیرا نمی توانید پیوسته از خود بپرسید که خواهان چه چیزی هستید و نقطه ی جذبتان را در آن جهت تغییر ندهید... این فرایند تدریجی خواهد بود اما کاربرد مداوم فرایند ظرف چند روز، برایتان نتایج شگفت انگیزی به ارمغان خواهد آورد .

 

  • عام

چهار دسته افرادی که شما در زندگی خود آنها را ملاقات می کنید:


۱- دسته ای که «تلاش» می کنند، برده ها رو بیدار کنند.


۲- دسته ای که «رئیس» برده ها هستند.


۳- دسته ای که «هیچ اطلاعی» از بردگی خود ندارند.


۴- دسته ای که «مانند» برده ها هستند!

  • عام

افسانه های زیبا و کهن که تقریبا همه آن را شنیده اند، داستان آدم و حواست. این یکی از داستان های مورد علاقه ی من است زیرا به شکلی نمادین چیزی را توصیف می کند که من سعی می کنم آن را در قالب واژه ها توضیح دهم. داستان آدم و حوا براساس واقعیت محض پایه گذاری شده است، که البته من در بچگی آن را درک نمیکردم. این یکی از بزرگترین آموزش ها تا به امروز است که به اعتقاد من کمتر کسی مفهوم ان را درک کرده است. اکنون این داستان را از نگاهی دیگر برایتان تعریف می کنم، شاید از همان دیدگاهی که خالق آن داشته است.

داستان درباره ی من و شماست؛ درباره ی ماست؛ درباره همه ی بشریت است زیرا همانطور که می دانید، بشریت صرفا یک موجود زنده است- مرد و زن- مه همه یکی هستیم. در این داستان خود را آدم و حوا می نامیم، و ما انسان های اصلی هستیم.

داستان هنگامی آغاز می شود که ما بی گناه بودیم، پیش از آنکه چشمان معنوی خود را ببندیم، یعنی هزاران سال پیش. به زندگی در بهشت عادت داشتیم، در باغ عدن، که بهشت روی زمین بود. هرجا که چشمان معنوی مان گشوده باشد، بهشت همان جاست. آنجا مکانی برای لذت، آرامش، آزادی و عشق ابدی است.

از نظر ما –آدم و حوا- همه چیز حول محور عشق دور می زد. یکدیگر را دوست داشتیم، به هم احترام می گذاشتیم و با هماهنگی با تمام عالم هستی می زیستیم. ارتباط ما با خالق مان پروردگار، آمیزشی کامل از عشق بود، یعنی همواره با پرورگار در ارتباط بودیم و خدا با ما در ارتباط بود. ترس از خدا، آن که ما را آفریده بود، معنا نداشت. خدای ما خدای عشق و عدالت بود و ایمان و اعتقادمان را تقدیم او می کردیم. خدا به ما آزادی کامل می داد و ما از اراده ی آزادمان برای عشق ورزیدن و لذت بردن از تمام مخلوقات استفاده می کردیم.

زندگی در بهشت زیبا بود. انسان های اولیه همه چیز را از دریچه ی چشم حقیقت می نگریستند، همان طور که هست و ما آن را دوست داشتیم. این روش زندگی ما بود، و روشی آسان بود.

خوب، افسانه ای می گوید که در میانه ی بهشت دو درخت وجود داشت. یکی درخت زندگی بود که به هرآنچه وجود داشت زندگی می داد و دیگری درخت مرگ بود که بهتر است ان را به عنوان درخت دانش بشناسیم. درخت دانش درختی زیبا با میوه ای پر آب و اغواکننده بود. و خدا به ما گفت: به درخت دانش نزدیک نشوید. اگر میوه ی ان درخت را بخورید می میرید.

البته موضوع مهمی نبود. اما از آنجا که ما ذاتا عاشق جستجو و کاوش بودیم، تصمیم گرفتیم ان درخت را ببینیم. اگر داستان را به خاطر بیاورید، حتما می توانید حدس بزنید که چه کسی در آن درخت زندگی می کرد.

درخت دانش منزلگاه ماری بزرگ و کاملا سمی بود. آن مار نمادی دیگر از چیزی است که تولتک ها آن را انگل می نامند و شما می توانید تصور کنید چرا.

  • ۱ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۴
  • عام

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها
که اشتباه نمی‌کنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند،
بعضی هم به دریا نمی‌رسند.
{رفتن}، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۴۲
  • عام

نمیدونم چرا این شعر به دلم نشست یهویی . وقتی خوندمش به خودم لرزیدم ازون حسهایی که در 90% مواقع زندگیم نداشتم و باهاش جنگیدم . اما خب آدمیم و بس . آدمهایی هستیم که خودمون رو نشناختیم و مثل چاههای نفت آمریکا در دلمون رو بستیم در اکثر مواقع . این حس اتفاقا ربطی به فرزانگی و دانستگی و آگاهی و این چرندیات روشن فکرانه هم نداره . یه حس ساده ، بی تکلف و خالص که میتونه در همه ما از زمان تولد تا زمان مرگ اتفاق بیافته . به هر حال حس خوبیه ولی در مقابل آدمهایی که تغییر رو نمیپذیرن و ترس زیادی دارن شاید باید ایستاده مرد چون این دیگه تو نیستی که تصمیم میگیری !!!!! نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم ( خلاصه منم یه آدم عادیم دیگه ) . یه جمله هم یادم اومد از استادم سال 1390 مدام بهم اینو میگفت تقریبا تمام سال هر وقت مکالمه ای داشتیم اینو بهم میگفت و میگفت در موردش فکر کن : ترس و عشق دو معنیه متضاد اما الزامی جهان هستی و تجربیات ما هستند .  در جایی که ترس هست عشق راه نداره و در جایی که عشق هست ترس راه نداره . پس هروقت ترسیدی یادت باشه درجه عشق در تو پایین اومده و هر وقت عشق زیادی در درونت بود یادت باشه که بر ترسهات غلبه کردی و این مورد آخر شجاعت اخلاقیه زیادی رو میطلبه . آیا داریم ؟؟؟!!!

در آن سوی نگاهت

عشق را یافتم

آنگاه با توام آرامم

آرامتر از همیشه

کلا غم ممنوع !

غصه ممنوع !

سرپا شادیم!

وقتی نگاهت را دارم

احساس می کنم

زندگی رنگ به خود گرفته

حال هوایم لطیف!

همیشه خوب!

در آن سوی نگاهت درگیر

ارامشم!

همین کافیه !

همین که دارمت!

همیشه بمان

همیشه کنارم باش

تا با تک تک نفسهایت

نفس بکشم

همیشه باش
همیشه باش
همیشه باش

تا حالم همیشه خوب باشد

  • ۲ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۰۹
  • عام

" فروغ فرخزاد "

" رفتن "
رفتن که بهانه نمیخواهد، 
یک چمدان میخواهد از دلخور یهای تلنبار شده و 
گاهی حتی دلخوشیها ی انکار شده... 
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتی نخواهی بمانی، 
با چمدان که هیچ بی چمدان هم میروی! 

" ماندن "

ماندن اما بهانه می خواهد، 
دستی گرم، نگاهی مهربان، دروغهای دوست 
داشتنی، 
دوستت دارم هایی که می شنوی اما باور نمی 
کنی، 
یک فنجان چای، بوی عود، یک آهنگ مشترک، 
خاطرات تلخ و شیرین.... 
وقتی بخواهی بمانی، 
حتی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد خالی اش 
می کنی و باز هم میمانی.... 
میمانی و وقتی بخواهی بمانی، نم باران را رگبار 
می بینی و بهانه اش می کنی برای نرفتن...

  • عام

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
  • عام

بیایید تلقین کنید که شما بدون آنی که جانتان است نیز خوشبخت هستید.
میدانم سخت است اما نگذارید کسی جز خودتان بفهمد نبودنش آزارتان میدهد.
زمانه عوض شده ، دیگر کسی برای اندوه شما اشک نمیریزد و مونس نمیشود ...
 اگر بدانند نبودِ کسی نابودتان کرده جوری آواز خوشبختی سر میدهند که گوش شما که هیچ ، گوش فلک هم کر شود !

  • ۱ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۱
  • عام

قطعه زیبای «آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود» که با صدای استاد بنان سال‌ها پیش اجرا شده است حکایتی شنیدنی و خواندنی دارد که در این‌مجال کوتاه، به‌طور خلاصه به‌آن می‌پردازم.
پیش از پرداختن به دلیل چگونه خلق‌شدن این غزل زیبا توسط مرحوم استاد ابوالحسن ورزی لازم است به این نکته اشاره کنم که گرچه این ترانه به صورت یک قطعه مستقل در فهرست ترانه‌های ماندگار و شنیدنی استاد بنان قرار دارد که در اواخر دهه ۴۰ ساخته شد.
اجرای آواز «آمد، اما در نگاهش» یکی از دلنشین‌ترین قطعاتی است که از دل برنامه‌های گلهای جاویدان و گلهای رنگارنگ به فهرست ترانه‌ها و آوازهای پرطرفدار آن روزگار و این روزگار تبدیل شده است و در همان روزها نیز شایعات زیادی در مورد سرودن این غزل زیبا توسط استاد «ابوالحسن ورزی» به سر زبان‌ها افتاد که او هیچ‌گاه پاسخی درباره این شایعات نداد یکی از شایعات این بود.


بازگشت همسر سابق
بسیار نوشته‌اند و گفته‌اند که همسر استاد ابوالحسن ورزی در سال‌های اول زندگی سر سازش چندانی با او نداشت و از آنجا که در میان زنان آن روزگار از وجاهت و زیبایی قابل‌توجهی برخوردار بود، یکی از منابع الهام اشعار و غزل‌های نغز استاد ابوالحسن ورزی بود که به واسطه تمجیدها و ستایش‌هایی که استاد از او در غزل‌هایش به‌عمل می‌آورد، دچار غرور و کبر خاصی شد و چون مورد توجه بسیاری، از هنرمندان آن روزگار هم بود، سرناسازگاری را با استاد گذاشت و سرانجام از او جدا شد و با یکی از جوانان اهل هنر مازندرانی ـ که مدتها در پی چنین فرصتی بود ـ روابطی بر هم زد و در نهایت با او ازدواج کرد و رفت.
طبع ظریف و حساس استاد ابوالحسن ورزی، از این واقعه تلخ بسیار آزرده و مکدر و ملول شد، آنچنانکه به تدریج به یک‌سری بیماری‌های آشفتگی روحی گرفتار آمد و دوستان و اطرافیان که از دور و نزدیک شاهد این آشفته احوالی بی‌حد استاد ابوالحسن ورزی بودند و احتمال آن را می‌دادند که کار او دیر یا زود به جنون بکشد، در نشست‌‌ها و گفتگوهای مکرر و فشار آوردن به آن هنرمند بلندبالای مازندرانی، او را مجبور کردند که دست از سر همسر مطلقه استاد ابوالحسن ورزی بردارد و راه را برای بازگشت او به زندگی سابقش هموار کند، که این فشارها بالاخره نتیجه داد و آن دو نیز پس از حدود ۶ـ۷ سال زندگی مشترک از هم جدا شدند و همسر استاد ابوالحسن‌‌ورزی به زندگی سابق خود وارد شد و آنها دوباره زندگی از هم پاشیده‌شان را آغاز کردند و استاد در این مقطع از زندگی‌اش این غزل زیبا را در برخی جراید منتشر ساخت و بدین‌‌‌وسیله همه کسانی که تلاش کردند آرامش روزهای رفته را به زندگی‌اش بازگردانند فهماند که دیگر همسرش، آن همسر سابقش نیست با این حال غزل جاودانه بار دیگر بخش تازه‌‌ از آزردگی‌های روحی و احساسات لگد مال شده خود را بیان کرد و از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر او، شکوه و شکایت سرداد و چنین سرود:‌

آمد اما در نگاهش، آن نوازش‌ها نبود
چشم خواب‌آلوده‌اش را، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود،‌ اما بوسه‌اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی‌پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود
جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ
اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود
ای نداده خوشه‌ای زان خرمن زیبایی‌ام
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود
****
دوستان او وقتی این غزل زیبا را خواندند، تازه فهمیدند که بازگشت همسرش به خانه، دیگر آن شور دلنشین نغمه‌های گذشته را در استاد ابوالحسن ورزی برپا نمی‌کند.
در مورد روحیات و شخصیت این استاد عرصه غزلسرایی در دهه‌های ۳۰ ـ ۴۰ و ۵۰ حرف‌ها و دلنوشته‌های بسیاری تاکنون توسط دوستان دور و نزدیک و هواداران زبان سلیس و روان او در غزلسرایی معاصر گفته و منتشر کرده‌اند که از جمله می‌‌توان به حرف‌ها و خاطرات مرحومه «فرح رکنی»‌ همسر دوم استاد ورزی اشاره کرد .

دریافت
حجم: 5.87 مگابایت

 

  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۳
  • عام

امشب فرشته می‌چکد از سقف خانه‌ام


انگار بام معصیت‌ام را شکسته‌اند

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۲
  • عام

کاری به این ندارم که این 6 کلمه از آئین زرتشت گرفته شده یا هر مسلک و مرامی ، اما در حقیقت اگر نگاهی به واقعیتی که در پشت این کلمات نهفته شده بیاندازیم میبینیم که با کلماتی به همین سادگی میتوان چه دنیای زیبایی ساخت . دنیایی پر از صلح و آرامش و مساوات ، که هر کدام از اجزا نه تنها به یکدیگر احترام می گذارند بلکه رشد و تعالی خود را در رشد و تعالی سایر اجزا به صورت همزمان می پندارند . من نیز چنین تلاشی دارم کلیت تلاش و اراده ام را بر این استوار نموده ام که این کلمات را هر روز و هر لحظه با تمام وجودم تکرار کنم تا بتوانم بیشتر و بیشتر ، بهتر و بهتر از خودم باشم . باشد که در این راه از امتحاناتی که قوانین الهی برایم به جهت رشد و تکامل بیشتر تدارک می بینند به خوبی  و با کوله باری از تجربه بیرون آیم . امیدوارم بتوانم دوستانی که در این راه با همین نوع نگرش در کنارم هستند را یاری رسان بوده و از این به بعد بتوانیم بینشی که باعث شکوه کل هستی میشود را بدست آورده ، مقتدر باشیم و از احساساتی مانند کامجویی ، بدخواهی ، تنبلی و افسردگی همچنین پشیمانی ، شک و دودلی ،گوش دادن به هوای نفس و شهوات دور باشیم و در نهایت به رنج و مباحثش توجه کنیم و بپرسیم که چرا اکنون اینجائیم ؟ سعی کنیم همه را ببخشیم و توجه داشته باشیم که بدترین آدمها اساتید ما هستند سعی کنیم زمان را فراموش کنیم گذشته ، حال و آینده در ذهن ما هستند و به جای آن غرق در نگرش شویم . غرق در نگرش به بدن ، به هوش جهان شمول و آگاهی به دانستگی . پس به نظرم باید آگاهتر باشیم و خصوصیاتی را با این نگرش خلق کنیم بنابراین جمله کلیدی من این خواهد بود :::   من خلق خواهم کرد

  • عام

به جان جمله مستان که مستم
 بگیر ای دلبر عیار دستم

به جان جمله جانبازان که جانم
 به جان رستگارانش که رستم

عطاردوار دفترباره بودم
 زبردست ادیبان می نشستم

چو دیدم لوح پیشانی ساقی
 شدم مست و قلم‌ها را شکستم

جمال یار شد قبله نمازم
 ز اشک رشک او شد آبدستم

ز حسن یوسفی سرمست بودم
 که حسنش هر دمی گوید الستم

در آن مستی ترنجی می بریدم
 ترنج اینک درست و دست خستم

مبادم سر اگر جز تو سرم هست
 بسوزا هستیم گر بی‌تو هستم

تویی معبود در کعبه و کنشتم
 تویی مقصود از بالا و پستم

شکار من بود ماهی و یونس
 چو حاصل شد ز جعدت شصت شستم

چو دیدم خوان تو بس چشم سیرم
 چو خوردم ز آب تو زین جوی جستم

برای طبع لنگان لنگ رفتم
 ز بیم چشم بد سر نیز بستم

همان ارزد کسی کش می پرستد
 زهی من که مر او را می پرستم

ببرد از کسی کآخر ببرد
 به سوی عدل بگریزید ز استم

چو ری با سین و تی و میم پیوست
 بدین پیوند رو بنمود رستم

یقین شد که جماعت رحمت آمد
 جماعت را به جان من چاکرستم

خمش کردم شکار شیر باشم
 که تا گوید شکار مفترستم

  • عام

  • عام

ناپلئون هیل در سال 1908 کتابی مشتمل بر مصاحبه با 500 میلیونر آمریکایی (از جمله ادیسون، راکفلر و فورد) منتشر کرد، که در آن رمز موفقیت این افراد را پرسیده بود و در نهایت فرمول موفقیت (در هر کار ممکن و شدنی) را این گونه کشف کرد (انتشار این فرمول در این کتاب پرفروش خود او را به موفقیت مالی رساند!):

موفقیت= خواستن x باور x مداومت

یعنی اگر کسی هدفی را واقعاً "بخواهد" و به ارزشمندی آن هدف "باور قطعی" داشته باشد و با "مداومت" آن را دنبال کند (برای آن نقشه، طرح و برنامه بچیند) به هدفش می‌رسد. باید دقت کرد که آیتم‌های این فرمول در هم ضرب می‌شوند. یعنی اگر یکی از آیتم‌ها صفر باشد، صرف نظر از بزرگی آیتم های دیگر، نتیجه قطعاً صفر است! در عمل ما معمولاً "خواستن" را داریم، ولی نه به آن خواسته باور داریم و نه مداومتی در پیگیری آن. علت آن هم کاملاً ذهنی است و به برهم ریختگی ذهن در انتخاب هدف برمی‌گردد.

  • عام

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺣﻀﻮﺭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﻮﯼ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ! ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﯽ،ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻧﯿﺰ،ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺣﺎﻝ،ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟

  • عام

امروز این فیلم رو دیدم و توصیه به همه دوستان که حتما اینو ببینن . این فیلم میتونه همه  مارو به فکر فرو ببره . هرچند به نظرم آخرش میتونست جالبتر تموم بشه ولی خب معنای خودش رو به خوبی میرسونه . یه لینک هم براتون میزارم که میتونید ازینجا دانلودش کنید ولی باید فقط مشترکش بشید . خوشحال میشم نظر کسانیکه فیلم رو میبینن رو بدونم . منتظرم 

لینک دانلود ::::::::::::

  • عام

اغلب می پنداریم فرزندی که خیلی به والدینش توجه دارد فرزندی نمونه و وفادار است ولی چنین نیست، واقعیت این است که وقتی فرزندی همیشه نگران شماست یعنی خودش یک آسیب دیدهٔ واقعی است که مسئول آسیبش شمایید!

یک والد خوب والدی است که ذهن فرزندش از او آسوده باشد و به فرزند توانایی و قدرت آسوده فاصله گرفتنِ را بدهد. وقتی فرزندتان از شما دور نمی شود وقتی همیشه نگران شماست وقتی تمام برنامه هایش را با شما تنظیم میکند... نه نشانه وفاداری او بلکه نشانه آسیب خوردگی اوست.

توجه کنید وقتی مرتب بافرزندتان صحبت می کنید و در گفتگوها گوشزد می کنید که در این زندگی، چقدر سختی و عذاب کشیده اید چقدر رنج دیده اید و…. در واقع مرتب به فرزندتان القا میکنید که من قربانی این زندگی هستم و تو تنها چشم امید و ناجی من هستی.

حالا او خودش را نجات دهنده شما تصور میکند و هیچ لحظه ای را برای نجات شما از دست نمی دهد، غافل از اینکه خودش تمام زندگیش را با نگرانی برای شما از دست میدهد. در قبال رسیدگی و عشقی که به فرزندانمان میدهیم آنها را مدیون و بدهکار و ناامن نکنیم، به آنها کمک کنیم زندگی های مستقل و ذهن های آرام داشته باشند. فرزندان ما ناجیان ما نیستند.

جبران خلیل جبران در کتاب پیامبر میگوید : 
"فرزندان شما به حقیقت فرزندان شما نیستند؛ آنها دختران و پسران زندگی اند در سودای خویش....آنها از کوچه وجود شما گذر می کنند اما از شما نیستند، اگرچه با شمایند، به شما تعلق ندارند. عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشه هایتان را برای خود نگه دارید. زیرا آنها را نیز برای خود اندیشه ای دیگر است. جسم آنها را در خانهٔ خود مسکن دهید اما روح آنان را آزاد گذارید زیرا روح آنان در خانهٔ *فــردا* زیست خواهد کرد که شما حتی در رویا نمیتوانید به دیدار آن فردا بروید، ممکن است تلاش کنید که شبیه آنها باشید اما مکوشید که آنان را مانند خود بار بیاورید زیرا زمان به عقب باز نخواهد گشت و یا دیروز درنگ نخواهد کرد.

منبع : www.moshavereto.ir

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۱
  • عام

امشب
غم دیروز
و پریروز و
فلان سال
و فلان حال
و فلان مال
که بر باد فنا رفت...
نخور

به خدا حسرت دیروز
عذاب است ;

مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید
و ندارید بپوشید
و برقصید
و بخندید
که امشب
سر هر کوچه خدا هست

روی دیوار دل خود بنویسید
خدا هست

نه یکبار
و نه ده بار
که صد بار
به ایمان و تواضع بنویسید

خدا هست...
خدا هست...
خدا هست...

  • ۱ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵
  • عام

بی ارزشترین نوعِ افتخار،

افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر.

از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید..
مثل: انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و..

آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است...

  • ۲ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۴
  • عام

خدایا،مرا نیتی پاک عطا کن تا چنان خالصانه عمل کنم و بی ریا،
که در اصلِ وجودم بهتر از آن باشم که مردم می پندارند


------
الهی!
مارا به غرور مبتلا مکن.
و چشمانمان را برای دیدن حقیقت کور ننما.
بر دلهایمان مهر بی مهری مزن .
و گوشهایمان را بر الهامات عشق کر مکن.
مگذار قضاوت ما ، قلبی را بیازارد و غروری را نابجا بشکند.
مگذار افکار شیطانی جای خودرا به افکار اهورایی بدهد .
مگذار باطل چنان رخ نمایی کند که حق از جلوه بیفتد .
مگذار جهل بر آگاهی ما غلبه کند و نفس بر دل ما .
الهی!
مگذار دلسوزی ما باعث اجحاف حق دیگری شود .
و دل ما به ترحمی دچار شود که به گرگان پروبال بدهد.
الهی!
مارا در پناه خود بگیر و بگذار از شر نفس به تو پناه ببریم و برای هرچیز با وجود اختیار از تو کمک و یاری بخواهیم .
الهی!
مارا دستگیر و تنهایمان مگذار, به ضعف ما واقفی, مارا قوتی با نیروی خود ده


-------
الهی!
روحم نا پخته است و
جسمم ضعیف
در عشق ناشی امُ
ابتدای راه
مرا به ذبح اسماعیل ها 
میازما
مباد شرمنده ترین باشم

  • ۱ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۸
  • عام

اقتدار شخصی یک احساس است یک ادراک است مثلا" شبیه خوش اقبالی حتی میشود گفت نوعی کردار و رفتار است . اقتدار شخصی بدست آمدنی است . حال اصل و نسب شخص هر چه میخواهد باشد . یک جنگجو در حقیقت شکارچی اقتدار است مساله همه ما این است که متقاعد شویم باید باور کنیم که اقتدار شخصی را میتوان بکار برد باید باور کرد که میتوان آن را ذخیره کرد ولی تا به امروز اکثر ما متقاعد نشده ایم . 

دوست دارم نظر خواننده های این صفحه رو در مورد این مطلب بدونم لطفا" کامنت بزارین . از هر نکته ای در موردش استقبال میکنم  . با سپاس 

  • ۲ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۴
  • عام

چه دور است آسمانی که زیر آن به دنیا آمدم 

اندیشه هایم در حرمانی بی پایان غوطه ورند 

اکنون تنها و غمگین مانند برگی در گرو باد 

میخواهم اشک بریزم میخواهم از لذت بخندم 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۴
  • عام

امروز از اون روزهایی هستش که بشدت خسته هستم انگار هیچگونه انرژی ای در من نیست و میتونم بگم که این روزها زیاد حال و روز خوشی ندارم  . وقتی به دور و اطرافم نگاه میکنم و میبینم که چه اتفاقاتی داره میافته هم برای خودم و هم برای بقیه مردم جدی جدی نگران میشم . وقتی میبینم توی رابطه ها چقدر علاقه ها و دوست داشتنها یک طرفه شده خیلی ناراحت میشم . چرا ما اون کسانی که دوستمون دارن و بهمون خیلی زیاد محبت میکنن رو از خودمون اینقدر میرنجونیم و دور میکنیم ؟ چرا وقتی کسی علاقش رو بی دلیل و صادقانه در اختیارمون قرار میده ما ازش فاصله میگیریم ؟ آیا این رفتار یک نوع عمل و عکس العمله ؟ یعنی یک قانونیه که در طبیعت وجود داره مبنی براینکه هر کسی جلو اومد اون یکی بره عقب ؟ و یا برعکس !!

 

  • ۱ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۹
  • عام

آه ای دف ها

مرا یاری کنید...

دل ز دستم میرود

کاری کنید....

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۸
  • عام

راز یک زندگی خوب در این است که نصف بخوری, دوبرابر راه بروی, چهار برابر بخندی و بی اندازه عشق بورزی...و سکوت و سکوت و سکوت

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۴
  • عام

من احساس خوبی ندارم وقتی می بینم برخی به خاطر واقعی بودنشان مورد قضاوت قرار می گیرند، در حالی که برخی دیگر به خاطر قلابی بودنشان،

محبوب و مشهور هستند.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۰
  • عام

پرسش: من نزد آموزگاران مذهبی بسیاری بوده ام ، ولی حتی اندکی نیز تغییر نکرده ام، چرا ؟

پاسخ : احمقانه است ، اگر انتظار داشته باشی با بودن نزد آموزگاران مذهبی تغییر خواهی کرد . هیچ کس قادر نیست تو را تغییر بدهد ....
همین انتظار و همین عقیده که شخص دیگری می تواند تو را تغییر دهد ، تو را غیر هوشمند نگه می دارد . پس کی می خواهی برتر بودن وجود خودت را بیان کنی ؟ پس کی می خواهی عنان زندگیت را خودت در دست بگیری ؟ چه وقت می خواهی بگویی که من بر اساس خودم زندگی خواهم کرد. و آن آموزگاران مذهبی که تو نزدشان بودی ، تو را بیشتر و بیشتر میانحال و احمق نگه می دارند . آنان می خواهند که تو فرمانبر و مطیع باشی و تنها مردمان احمق هستند که فرمانبر هستند . این آموزگاران به هوشمندی تو هیچ کمکی ممی کنند. یافتن یک مرشد واقعی بسیار نادر است . از هر صد مرشد ، نود و نه نفرشان دروغین و قلابی هستند . و آن یکی که کاذب نیست از تو توقعات بسیار خواهد داشت .او ابتدا هشیاری تو را طلب می کند و تو جایگاه نخستین هشیاری خودت را پاک فراموش کرده ای . مرشد راستین از تو بیداری ، آگاهی و معرفت طلب می کند . ولی مرشدان ساختگی و مرشدان دروغین به تو قرص های خواب آور بهتری می دهند .آنان به تو خط مشی های روان شناسانه می دهند که به راحتی بخوابی . آنان برای تو لالایی های زیبا می خوانند و تو به این لالایی ها معتاد می شوی .روش های آنان چیزی نیست جز مسکن های روانی ، مسکن های غیر شیمیایی . پس برای چند روزی احساس خوبی خواهی داشت : ذکر خاصی را تکرار می کنی و حالت خوشی داری و سپس از آن ذکر سیر می شوی و در می یابی که این روش تو را جایی رهنمون نشده . پس آنگاه به سراغ آموزگار دیگری می روی . او روش های دیگری پیشنهاد می کند و باز هم برای مدتی همه چیز خوب است و شیرین! و سپس ناپدید می شود .ولی تو باید از یک چیز راضی و سپاسگذار باشی : تو به سبب وجود همان آموزگاران مذهبی بوده که اینک اینجا هستی . و اکنون دیگر نمی خوانی خطا کنی ، غیر ممکن است . من برای تو هیچ لالایی نمی خوانم ، در عوض به تو شوک برقی می دهم ، زیرا این تنها راهی است که تو بتوانی از این اعتیاد خودت بیرون بیایی .

اشو

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۸
  • عام

باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم ،
آرزوهایم را ...
بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم ،
نه خدایی که برایم از خشم ،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند .
به خدایی که خودم میدانم ،
به خدایی که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد ،

به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم...

  • ۱ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۰۱
  • عام

کسانیکه از تنهایی ترس دارند،


هنوز با خود رفیق نه شدن.


تا زمانیکه با خود رفیق نشدی !


میتوان گفت ، زنده گانی ات در خواب گذشته است.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۹
  • عام

ترس از تنهایی ،ترس از پایان رسیدن و مرگ،ترس از جدایی از عزیزان،ترس از دست دادن داشته ها،ترس از فردا و چالشهای دیگر،ترس از سرکوب عقاید و ایده هایمان،و ترس از درد و رنجی که انتظار ما را می کشد.و ترس از...
همه این موارد هنوز اتفاق نیفتاده و اگر هم به انجام برسد ،ذهن در شوک و گیجی گرفتار می شود،و چیزی که انتظار رو در رو شدن با آن را می کشیم فقط توهم ذهن است از تجربیات و خاطراتی که در حافظه بجا مانده.همان تجربیات تلخ و دردناک گذشته باعث ترس ما در اکنون برای فردایی که هنوز نیامده شده است.اگر تجربیات گذشته در اکنون و حال حاضر دخالتی نکند،ترسی هم وجود نخواهد داشت .و شما بدون واسطه گذشته در اکنون حضور دارید و عمل می کنید.حضور در اکنون یعنی حضور آگاهی بدون سایه ترس.شما با آنچه که هست روبه رو هستید و دست و پنجه نرم می کنید،دیگر ترسی وجود ندارد که شما را فلج کند.ترس کاملا ذهنی است.زمانی ذهن از ترس خالی گردد ،جسم به زیبایی به وقایع و چالشها پاسخ میدهد ،بدون حضور گذشته ذهنی می توانیم خلاق و عاشق باشیم.

  • ۴ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۳
  • عام

  • عام

سن چیست؟


تعداد دفعاتی است که شما به دورِ خورشید چرخیده اید،


و این پدیده هیچ ربطی به سطحِ شعور،سواد و فرهنگ شما ندارد!


"استیو جابز"

  • عام

  • عام

تسلیم در برابر تسلیم و این قانون است تسلیم که باشى هستى را هم بى سلاح مى کنى .

  • عام

  • عام

کاش بابانوئل بیاید و چیزى نیاورد. فقط، جنگ را بردارد و ببرد...

  • عام

من به تو می‌گویم , هیچ چیزی نمی‌تواند در این جهان به اندازه ی ذهن خود تو مایه ی زحمت باشد . واقعاً به نظر می‌آید که دیگران باعث رنجش هستند , اما این دیگران نیستند , این ذهن خود توست .

شری شری راوی شانکار

  • عام

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم شرابم میدهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

ازچه بیدارم نکردی آفتاب

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناه بردند وبر دارم زدند

دشنه نامرد بر پشتم نشست

از غم نا مردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سنگ آزاد شد

یک شبه داد آمد و بیداد شد

  • عام

«کدام نقطه زمین از تو خالیست، که خلق تو را در آسمان میجویند؟»

  • عام

«بیاموز چگونه بنگری. دریاب که هر چیز با دیگر چیزها در پیوند است.»

وقتی این جمله رو خوندم خیلی هیجان زده شدم و از طرفی هم بسیار غمگین . خوشحالیم بابت معنای فراگیر و جذابی بود که میدونم دقیقا" چه هدفگیریه خاصی رو داشته این جمله و غمگینیم بابت اینکه هنوزم که هنوزه خیلی از مردم فقط معنیه ظاهریه این جمله رو متوجه میشن و سری تکون میدن و بله آره ما خیلی میفهمیم !!!  دریغ از اینکه داوینچی عقبه ای از کتابهای عهد عتیق که ممنوعه بودن و هستن رو  در دسترس جهت مطالعه داشته . و خودش عضو بزرگترین گروه مخفیه تاریخ یعنی ایلومناتی بوده  . پس این آدم با اون هوش سرشاری که جهان هستی در اون زندگی بهش داده  این جمله رو معنای عمیقی بیان میکنه . شاید روزی منم مثل دیگران بیشتر و بیشتر درکش کنم !!!

  • عام

گذشته مانند غباریست که مانع رشد در زندگی میشود فکر به آینده،ما را از لذت در زمان حال بازمیدارد خوشبختی همین حالاست،در لحظه اکنون .

  • عام

برای اولین بار در طول مدت کوتاه وبلاگ بسیار شخصیم میخوام یه آهنگ آپلود کنم که امروز شاید چندین بار بهش گوش کردم و لذت بردم لذتی آکنده از شور و شعف و درد . لذتی آکنده از عشق و درد . آهنگی از جاش گروبان از آلبومی به نام AWAKE .اسم اصلی آهنگ رومئو و ژولیت هستش .  لطفا" با چشمانی بسته و در آرامش بهش گوش کنید . ممنون از همه .

لینک آهنگ

  • عام

وقتی زن و مردی باهم دعوا میکنند ، بیشتراوقات (( والد  )) یکی از آنها قوی ظاهر میشود و سعی میکند رئیس بزرگ باشد و دیگری را به یک بچه ی بد تبدیل کند . مانند این جمله که مرد به زن میگوید : قرار بود که تو این کار را بکنی نه من . ولی زن در این جا قبول نمیکند که بچه ی بد باشد . و میگوید (( این وظیفه ی توست ))  حالا صدای جیغ بلندتر میشود . ارتباط قطع شده است . مرد دکمه ی(( والد )) را درون خودش فشار داده و زن را درحالت (( کودک )) گذاشته است . ولی زن قبول نمی کند که (( کودک )) باشد و این یک تبادل متقاطع است . ( البته این موضوع دقیقا میتواند بین زن و مرد برعکس هم اتفاق بیافتد ) وقتی یک نفر جواب دیگری را نمیدهد ولی موضوع را عوض میکند ، منتظر یک تبادل متقاطع باش. در سالن سینما کنترل چی به مرد میگوید : (( میشود بلیتتان را ببینم ؟ مرد با عصبانیت میگوید میدانی که پولش را پرداخت کرده ام )) اما جواب درست این است : بفرمایید این هم بلیتم .

به طور کل تبادلات خشمگین ، ( منظور لزوما" همان عصبانیت نیست بلکه خشم درونی که ممکن است در ظاهر هم دیده نشود ) مردم را ازما دور میکند . ارتباطی که کارآمد است ( مبادله ی خوب ) نوازش های بیشتری برایت می آورد . (( نوازش )) یک اصطلاح تحلیل رفتار متقابل است که به معنی گرفتن عشق و احساسهای خوب از مردم دیگر میباشد . همه افراد میتوانند نوازش بگیرند . بهترین نوازش این است که بدانی دوستت دارند فقط به خاطر خودت . وقتی بزرگ میشویم دیگر آن قدر به در آغوش گرفته شدن نیاز نداری . ولی همیشه به کسی احتیاج داری که برایت اهمیت قائل باشد و این را به تو بگوید . اما هرگونه توجهی از یک شخص دیگر نوازش محسوب میشود . حتی وقتی کسی به تو بگوید که تو را دوست ندارد .

  • عام
یادآوری....

با درود به دوستانی که در حال مطالعه این صفحه هستند. امیدوارم مطالبی که سعی میکنم با وسواس کامل انتخاب یا مکتوب و منتشر کنم برایتان راهگشاومفید باشد . به شخصه معتقدم یک جمله به تنهایی میتواند زندگی انسانها را متحول نماید . به امید تحولات چشمگیر در همه ما !!!

آخرین نظرات