آنسوی نور
يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ
فکر میکنم این شعر خیلی با خواست های درونی من مطابقت داره .
=====================================
چرا میخوای پرواز کنی پرنده سیاه
قرار نیست تو هیچوقت پرواز کنی
هیچ جایی اونقدر بزرگ نیست که بتونه
همه اشکایی که میریزی رو توی خودش جای بده
چونکه اسم مادرت تنهایی بود و اسم پدرت رنج
تو رو اندوه کوچولو صدا میکردن
چون دیگه هیچوقت دوباره عاشق نمیشی
هیچکس رو نداری که بهش دل ببندی
و هیچکس رو نداری که بهش اهمیت بدی
اگه میتونستی اینو بفهمی عزیزم
که هیچکس تو را نمی خواهد.
پس چرا میخوای پرواز کنی پرنده سیاه
قرار نیست تو هیچوقت پرواز کنی
"فرموده بودین که دیدن نیمه پر رو ترجیح میدین حتی اگه خیالبافی باشه "
اینکه ترجیح ما چی باشه وجود قسمت دیگه رو نفی نمی کنه . خوشی و رنج هردو ، دو روی یک سکه هستند و تنها به دلیل وجود مولفه زمان هست که ما اونها رو به صورت مجزا از هم و ظاهرا بی ارتباط با هم درک می کنیم. خوشی و رنج وجود دارند و تنها موضوع مهم بی عیب و نقص بودن ما در هنگام مواجهه با اونهاست
اما درباره رهایی باید بگم حتی بهترین و پسندیده ترین عواطف واحساسات ما تا وقتی وابسته به مرکزی به نام من هستند در بهترین حالت صرفا یکسری ارزشهای اجتماعی محسوب می شوند . قبول دارم این شعر خیلی تلخه اما به نظر من هم عین واقعیته و شاید بعد از دیدن و درک این موضوع بتونیم احساسات و رفتارامون رو همونطور که جناب ادمین فرمودن با سعی بر اساس کمک به کل هستی جهت بدیم و این همون مفهوم رهایی هست جاییکه شما اندوه و تنهایی ، خوشی ، لذت و ....رو در عین حال که درک میکنید اما رها ازشون هم هستید