یک شعر زیبا
چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ب.ظ
چون فرو آیی به وادی طلب |
پیشت آید هر زمانی صد تعب |
|
چون نماند هیچ معلومت به دست |
دل بباید پاک کرد از هرچ هست |
|
چون دل تو پاک گردد از صفات |
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات |
|
چون شود آن نور بر دل آشکار |
در دل تو یک طلب گردد هزار |
- ۹۴/۰۲/۳۰
طالب صابر نه افتد هر کسی تا طلب در اندرون ناید پدید
مشک در نافه ز خون ناید پدید از درونی چون طلب بیرون رود
گر همه گردون بود در خون رود هرک را نبود طلب، مردار اوست
زنده نیست او ، صورت دیوار اوست هرکرا نبود طلب مرد آن بود
حاش لله صورتی بیجان بود گر به دست آید ترا گنجی گهر
در طلب باید که باشی گرمتر آنک از گنج گهر خرسند شد
هم بدان گنج گهر دربند شد هرکه او در ره به چیزی بازماند
شد بتش آن چیز کو بت بازماند چون تنک مغز آمدی بیدل شدی
کز شراب مست لایعقل شدی می مشو آخر به یک میمست نیز
میطلب چون بینهایت هست نیز
عطار