یادآوری....

سلام خوش آمدید

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به من بگین در این تصویر چند تا صورت میتونید پیدا کنید و عددش رو برام کامنت بزارین تا بگم در چه وضعیت خاص ذهنی به سر میبرین . منتظرم

  • ۷ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۳
  • عام

گاهی وقتها در زندگیهایمان اتفاقاتی به صورت مداوم می افته که با دقت کردن به زندگیمون میتونیم اونها رو کشف کنیم و تعجب می کنیم که چرا داره دوباره همون اتفاقات و همون عواقب احتمالی برامون پیش میاد  ؟ واقعا" این سوالی هستش که شاید برای شما هم پیش اومده باشه . که چرا مثلا" من نوعی برایم فلان مشکل به صورت دیوانه واری مثل یک حلقه سرگردان مدام تکرار میشه . یا اینکه چرا آدمهایی از یه نوع خاص سر راهتون مداوم قرار میگیرند ؟

  • ۹ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۱
  • عام

آن کسی که برای یکبار نبات شفاف از قند شکر را مزه کرده باشد هیچ لذتی در مزه کردن شیره قند کثیف نمی‌یابد . آن کسی که در قصری خوابیده باشد لذتی در خوابیدن در کلبه‌ای نخواهد یافت . آن روحی که شیرینی از سعادت الهی را مزه کرده باشد هیچ خوشبختی یی در لذت‌های مبتذل دنیا نمی‌یابد .

شری راماکریشنا

  • ۱ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۳
  • عام

عمر به بازیچه به سر میبری


بازی از اندازه بدر میبری

  • ۲ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۸
  • عام
حقیقتی دیگر - تفاوت دیدن و نگاه کردن از دید دون خوان

ما می آموزیم که درباره هر چیزی فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت میدهیم که به هر چه نگاه میکنیم چنان نگاه کند که ما فکر میکنیم.ما درحالی به خویشتن نگاه میکنیم که پیش ازآن فکر کرده ایم که مهم هستیم . پس ناگزیریم که احساس اهمیت کنیم . اما هرگاه انسان دیدن را فراگیرد درخواهد یافت که دیگر نمی تواند درباره چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد ، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد همه چیز بی اهمیت خواهد شد .

(( گفتگوی دون خوان با کاستاندا در باب تفاوت دیدن و نگاه کردن معمولی ))

  • ۵ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۳
  • عام

«مرشد چلویى»مرحوم «حاج میرزا احمد عابد نهاوندى» ــ معروف به «مرشدچلویى» ــ در ضلع شرقى مسجد جامع بازار تهران غذافروشى داشت.
روى تابلوى بالاى دَخل مغازه اش نوشته بود:


«نسیه و وجه دستى داده مىشود، حتى به جنابعالى به قدر قوّه.»


مرحوم مرشد به کارگران آشپزخانه مغازه اش گفته بود «کسانى را که مى خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد من بگذرند.»؛ چون بیشتر کسانى که غذا بیرون مى بردند، بچه ها و نوجوانانى بودند که براى صاحبان مغازه هاى بازار غذا مى گرفتند و خودشان از آن غذا محروم بودند؛ از این‌رو مرحوم مرشد، کودکى که با ظرف غذا در دست نزد او مى آمد، قدرى پلوى زعفرانى روى بادیه او مى ریخت و ظرف را کامل مى کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت و یا اگر تمام شده بود، ته دیگى زعفرانى داخل روغن مى کرد و در دهان آن پسربچه یا نوجوان مى گذاشت، سپس او را راهى مى کرد.و همین طور فقیران و مسکینان صفى داشتند که از داخل راهرو شروع مى شد و به اوّل سالن مغازه ختم مى گشت. افراد فقیرى که معمولاً عائله‌مند بودند و بعضى مورد شناسایى مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز مى آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذاى رایگان و خرجى یومیّه مى‌گرفتند.
این شعر از آن مرحوم بزرگوار است:


کو آن کسى که کار براى خدا کند؟ / به جاى بى وفایى مردم، وفا کند
هر چند خلق، سنگ ملامت بر او زنند / به جاى سنگ، نیمه شبها دعا کند

  • ۲ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۵
  • عام

چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم ،
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی...
کس به غیر از تو نخواهم ،
چه بخواهی چه نخواهی...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی ...

  • ۳ نظر
  • ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۷
  • عام
یادآوری....

با درود به دوستانی که در حال مطالعه این صفحه هستند. امیدوارم مطالبی که سعی میکنم با وسواس کامل انتخاب یا مکتوب و منتشر کنم برایتان راهگشاومفید باشد . به شخصه معتقدم یک جمله به تنهایی میتواند زندگی انسانها را متحول نماید . به امید تحولات چشمگیر در همه ما !!!

آخرین نظرات