وقتی به اطرافم نگاه میکنم و هرروز از افراد مختلف میشنوم که تنها و تنها و تنها هستیم و از این تنهایی نگران هستند برایشان نگران میشوم و قصد کمک و همیاری به آنها دارم . اما شاید امروز اولین روز تولد احساسی ، در من بود  که انگار تلنگری به جسم و روحم زد. چرا که حس کردم واقعا" تنهایی را دوست دارم و نه تنها نگران تنها شدنم نیستم بلکه حس بدی نیز ندارم از اینکه تنها باشم . شاید این حس برایم بسی دل انگیز نیز هست . اینکه در تنهایی خودم شاید بتوانم عشق الهی را روزی تجربه کنم در قلبم فورانی احساس میکنم . احساسی که گاهی انگار در هیاهوی زندگیه صنعتی در همه ما گم میشود و نمیدانم چگونه و از چه طریقی آنرا بدست آوریم  . بیشتر ما سعی میکنیم این حس تنهایی را با انداختن مسئولیت بر روی شانه دیگران بدست آوریم به شخصه این حالت را به وفور در افراد مختلف دیده ام که نداشته های احساسی شان را از دیگران میخواهند بدون اینکه بخواهند ذره ای عشق و احساس را به دیگران ابراز نمایند . به نظرم اینکه از درون احساس تنهایی میکنیم مشکل بزرگ این دوره ای است که در آن به سر می بریم . دلیلم هم فراگیر بودن این احساس در مرد و زن ، پیر و جوان و  ثروتمند و فقیر میباشد  .

مخلص کلام اینکه باید دید چرا این حس تنهایی در اقشار مختلف جامعه ظهور یافته و به دنبال علل بوجود آمدن آن ، همچنین راههایی که بتوان احساس بهتری در اشخاص متبادر گردد بود .. باز هم در این مورد به دلایلی خواهم نوشت .