۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهایی و تنهایی» ثبت شده است

دیالکتیک تنهایی ( قسمت اول )

مقاله ای که در ادامه میخوانید از کتاب دیالکتیک تنهایی بدون تغییر برداشت شده است . میتوانید در اینترنت معنی کلمه دیالکتیک را به راحتی بیابید . ( فقط کمی باید تنبلی را کنار گذاشت ) . خودم این کتاب را امروز صبح ساعت  6 صبح شروع کردم و تا 7:30 به اتمام رسید. با اینکه ساعت  9 کلاس داشتم ولی آنقدر این کتاب به نظرم ارزشمند آمد که تا تمامش نکردم از اتاقم بیرون نیامدم  . قصد دارم به دنبال مقالاتی که در باب تنهایی مینویسم یخشهایی این کتاب را که زیادهم نیست را در وبلاگم بنویسم . نویسنده این کتاب اوکتاویو پاز و مترجم آن آقای خشایار دیهیمی و انتشار آن به وسیله انتشارات لوح فکر میباشد .

 

تنهایی – احساس و علم بر این که انسان تنهاست ، بیگانه از جهان و از خویشتن – فقط ویژه مکزیکی ها نیست. همه انسانها ، در لحظاتی از زندگیشان ، خود را تنها احساس میکنند . و تنها هم هستند . زیستن یعنی جدا شدن از آنچه بودیم برای رسیدن به آنچه در آینده مرموز خواهیم بود . تنهایی عمیق ترین واقعیت در وضع بشری است . انسان یگانه موجودی است که میداند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است .

طبیعت او – اگر بتوان این کلمه را در مورد بشر به کار برد که با نه گفتن به طبیعت ، خود را ساخته است – میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد . انسان خوددردغربت و بازجستن روزگار وصل است .بنابراین آنگاه که او از خویشتن آگاه است از نبودآندیگری ، یعنی از تنهایی اش هم آگاه است .

جنین با دنیای پیرامون خود یکی است زندگی ناب خام است ناآگاه از خویشتن . وقتی که زاده میشویم رشته هایی را می گسلیم که مارابه زندگی کور در زهدان مادر- جایی که فاصله ای میان خواستن و ارضا نیست – پیوند میداد . مااین تغییر را چون جدایی و از دست دادن ، چون وانهادگی ، چون هبوط به دنیایی غریبه و خصم در می یابیم . بعدها این حس بدوی از دست دادن تبدیل به احساس تنهایی می شود و باز بعدتر تبدیل به اگاهی . ما محکوم هستیم که تنها زندگی کنیم ، اما محکوم بدان نیز هستیم که از تنهایی خویش درگذریم و پیوندهایی را که مارابا زندگی در گذشته ای بهشتی مربوط میساخت ، دوباره برقرار کنیم . ما همه نیروهایمان را بکار میگیریم تا از بند تنهایی رها شویم . برای همین ، احساس تنهایی ما اهمیت و معنایی دوگانه دارد از سویی آگاهی بر خویشتن است ، و ازسوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن . تنهایی این وضع محتوم زندگی ما در نظر ما نوعی آزمایش و تطهیر است که در پایان آن عذاب و بی ثباتی ما محو میشود . به هنگام خروج از هزار توی تنهایی ، به وصل ( که آسودن و شادی است ) به کمال و هماهنگی با دنیا میرسیم .

 

ادامه دارد.....

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

آنسوی نور

فکر میکنم این شعر خیلی با خواست های درونی من مطابقت داره .

=====================================

چرا میخوای پرواز کنی      پرنده سیاه

قرار نیست تو هیچوقت پرواز کنی

هیچ جایی اونقدر بزرگ نیست که بتونه

همه اشکایی که میریزی رو توی خودش جای بده

چونکه اسم مادرت تنهایی بود و اسم پدرت رنج

تو رو اندوه کوچولو صدا میکردن

چون دیگه هیچوقت دوباره عاشق نمیشی

هیچکس رو نداری که بهش دل ببندی

و هیچکس رو نداری که بهش اهمیت بدی

اگه میتونستی اینو بفهمی عزیزم

که هیچکس تو را نمی خواهد.

پس چرا میخوای پرواز کنی          پرنده سیاه

قرار نیست تو هیچوقت پرواز کنی

۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۰ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام