۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

وودی آلن

عاشق شدن همون رنج کشیدنه. برای اینکه آدم رنج نکشه باید عاشق نشه. اما اینجوری از عاشق نبودن رنج میکشه. پس، عاشق شدن باعث رنج میشه و عاشق نشدن هم رنج آوره. شاد بودن همون عاشق شدنه. پس شادبودن هم همون رنج کشیدنه، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم غمگین بشه. پس آدم برای شاد بودن باید عاشق باشه یا عاشق رنج کشیدن باشه یا از شادی زیاد رنج بکشه .

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

کلام معرفت

این مطلب رو من از یک وبلاگ برداشتم که خیلی جالب اومد به نظرم و مطالبی ساده و در عین حال بسیار آموزنده برای عموم افراد جامعه را در بر داشت. امیدوارم استفاده کنید ازش .

1. علت وجود شرارت در پیرامون ما، میدانهای مغناطیسی آزاردهنده ای است که در نتیجهء تبادلات غلط انرژی ما بین انسانها بوجود می آید. اما ما به عنوان واحدهای مستقل انسانی چگونه می توانیم این موقعیت شرارتبار را تغییر دهیم؟ در تعالیم باطنی اعتقاد بر این است که هر انسانی با پیاده کردن فرمول پیشگیری از خلق افکار آزاردهنده و آسیب رسان در ذهن خویش، قادر به تغییر این موقعیت خواهد بود. بنابراین بهتر است ما خود را از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم. بدین معنا که از این لحظه ببعد تمامی کارها و افکار روزانهء خود را بگونه ای کنترل کنیم که نیروی آزاردهندهء موجود در آنها به صفر رسد. برای این کار لازم است « تمرین کنیم » زیرا ما در طول زندگی خود انسانهایی واکنشی بوده ایم که همواره خلق و خوی مان تحت تاثیر شرایط بیرونی بشدت تغییر میکند اما اگر بیاموزیم میزان اثرگذاری عواطف خویش را بر دیگران بررسی نمائیم و اجازه ندهیم هر گونه تنزل در خلق و خوی و واکنش عاطفی ما، به دیگری آسیب رساند و بطور متقابل، اجازه ندهیم نوسانات شدید ناشی از رفتارهای اطرافیان مان در حوزهء عاطفی و آگاهی ما وارد شود؛ در این صورت است که اجازهء رشد سریع قارچهای شرارت را نخواهیم داد و در حقیقت بستری مناسب برای تکثیر نیروی تفرق و بوجود آمدن موقعیت آزاردهنده، بوجود نخواهدآمد. بیاد داشته باشید که حتی در فضاهای باطنی و معنوی نیز، شور و اشتیاق شدید و موضع گیریهای غلیظ معنوی که به غلط راهبری شده اند، به راحتی موجب ایجاد فضاهایی خواهند شد که افراد از لحاظ عاطفی آسیبهایی غیر قابل جبران به یکدیگر خواهند رساند و متاسفانه همین امر است که بسیاری از فضاهای معنوی و مدارس باطنی را زیر سوال میبرد. بنابراین نه تنها باید مراقب گرایشات غلط درونی خویش باشید بلکه باید مراقب چگونگی بکارگیری فضائل درونی خود نیز باشید.

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

شعری از بهرام سیاره

عشق را بیمعرفت ' معنا مکن
زر نداری ' مشت خودرا وا مکن

گر نداری ' دانش ترکیب رنگ
بین گلها ' زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ' شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ' پیدا مکن

دل شود روشن ' زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ' حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ' آگهی
هیچ کس را ' هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ' ابلهیست
اشک را ' نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید ' یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای ' افشا مکن..

۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

پول

باب مارلی شاعر و خواننده معروف میگوید : پول جزواعداده و اعداد پایانی ندارند . اگر برای شاد بودن پول را انتخاب کنید جستجوی شما برای شاد بودن هیچ زمان پایانی نخواهد داشت .

۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

انسان سالم از رویا تا واقعیت

امروز یه دوست خوب و عارف برام یه متن فرستاد و وقتی بهش گفتم فوق العاده هستش این متن در جواب گفت میدونستم تو خوشت میاد . بله من از این متن بسیار خوشم اومد چون وصف حال خودم در بعضی موارد بود . انگار عین یک تلنگر واقعی بود شاید تا همین الان  4 بار خوندمش و قصد دارم چندین بار دیگه هم این متن رو بخونم . امیدوارم که شما هم مثل من از این متن هم لذت ببرید و هم استفاده کنید . خواهش میکنم تا آخرش رو بخونید با تامل بسیار .

انسانى که از لحاظ معرفتى واقع بین و از نظر روان‌شناختى و اخلاقى سالم باشد این اقتضا را دارد که خود را یک فرآیند ببیند و فرایند وقتى هویت‌اش را از دست مى‌دهد که ثابت باشد. براى اینکه یک آبشار را از بین ببریم کافى است که جلوى حرکت آن را بگیریم. بنابراین جوهر ها با حرکت از بین مى‌روند اما فرآیندها با سکون از بین می‌روند. عارفان از ما مى‌خواستند که خود را یک حرکت بدانیم و هر جا که ایستاده‌ایم بدانیم که من نیستم، لذا حرکت، موجودیت انسان است. براى تحقق این امر عرفاى ما توصیه‌هایى در جهت عدم سکون کردند. من به سه توصیه مهّم اشاره خواهم کرد که این سه توصیه داراى تقدم و تأخر منطقى نیز هست.
۱. عرفا مى‌گفتند باورهاى خود را از خودتان جدا کنید و خود را با باورهایى که دارید پیوند نزنید. این باورها شما را ایستا مى‌کند و به سکون وادار مى‌کند. به‌طور مثال کسانى که با فن ترجمه آشنایى دارند مى دانند که در این فن یک اصطلاحى با عنوان «افسون معناى اوّل» وجود دارد. گفته مى‌شود انسانى که غیر زبان مادرى، زبان دیگرى را یاد مى‌گیرد و اوّلین بار با یک لغت آشنا مى‌شود هر گاه آن لغت را ترجمه مى‌کند به همان معناى اوّل آن لغت را ترجمه مى‌کند. مثلاً هر گاه کلمه Well را مى‌شنود به معناى «خوب» ترجمه مى‌کند. امّا تقریباً هیچ لغت در هیچ زبانى نیست که فقط یک معنى داشته باشد. بنابراین من افسون‌زدۀ معناى اوّل هستم و تا وقتى که افسون‌زدۀ آن معنا هستم آن زبان را یاد نخواهم گرفت. افسون‌زدگى معناى اوّل در «روان‌شناسى باور» هم وجود دارد. انسان، افسون‌زده باور اوّل خود نسبت به عالم است و نمى‌خواهد دست از باور خود بردارد و به باور دیگرى هم توجّه کند. وقتى که کسى خودش در باور اوّل بایستد معناى آن این است که هویت‌اش ایستا است. کسانى که مى‌خواهند هویّت پویا داشته باشند باید بدانند که باورهایشان قابل تغییر است و این یعنى فرایند دیدن خود. در آخرین پاراگراف «فصوص الحکم» ابن عربى آمده است که شما بدانید که در باب هر امرى معتقدى وجود دارد و باید اعتقاد به امرى را با خود آن امر خلط نکنیم. باید بدانیم که ممکن است باور شما نسبت به هر چیزى ناسالم و نا صحیح باشد. ابن عربى حتى مى‌گوید که عقیده‌اى که شما درباب خدا دارید فقط عقیدۀ شماست و نه خود خدا و طبعاً عقیده‌هاى دیگرى هم درباب خدا مى‌توان داشت.


۲ . دربند گذشته نبودن که ناشى از نکتۀ اوّل است از دیگر تأکیدات عرفاست. عرفا مى‌گفتند که شما دربند گذشتۀ خود نباشید. هر قدر در گذشته باشید این خطر وجود دارد که شما را بایستاند و نگذارد که شما پویایى‌تان را حفظ کنید. ..یکى از عرفاى مسیحى آلمانى با نام یاکوب بومه مى‌گوید : فاصلۀ میان بهشت و جهنم این است که اهل بهشت کسانى‌اند که مى‌خواهند «بر حق باشند» و اهل جهنم کسانى‌اند که مى‌خواهند «بر حق بوده باشند». البتّه من تصوّر مى‌کنم بیت‌الغزل عرفان جهانى همین است.
۳. دربند داوری‌هاى دیگران درباره خود نبودن، سوّمین نکته‌اى است که عرفا بر آن، تأکید داشتند. اگر من مدام دغدغۀ این را داشته باشم که داورى شما دربارۀ من چیست و نخواهم که داورى شما دربارۀ من منفى باشد نتیجۀ آن خواهد شد که زمام «بودن» من در دستان شماست. همۀ کسانى که در داوری‌هاى دیگران زندگى مى‌کنند روز به روز بیشتر به عدم ثبات دچار مى‌شوند. عارفان مى‌گفتند که نباید لزوماً جا پاى دیگرى گذاشت بلکه باید راه خود را در پیش گرفت و هر کس در راه خویش قدم بزند. معناى این راه این است که من دائماً بر پویایى خود بمانم و باورهاى دیگر هم نباید مرا در خود قرار دهد و محصور کند.
در نتیجه این جستار، سخن من این است که هویت سیّار اگرچه یک بحث اخلاقى و روان‌شناختى است امّا تأثیراتش را در عوالم دیگر زندگى بشر مى‌گذارد. بزرگترین ادبارهایى که در عالم سیاست و روابط اجتماعى پیش مى‌آیند ناشى از این است که هر انسانى خودش را یک فرد ثابتى مى‌داند و مى‌گوید این موجود نباید ترکیب و ساختارش به هم بخورد. استنباط و استشمام من از کل پیام عارفان اسلامى و ایرانى و عارفان جهانى این است و این نظرعارفان از اهمّیّت بسیارى برخوردار است..»


گزیده‌ای از «افسون‌زدگی در برابر باورهای پایدار»
روزنامۀ ایران، شمارۀ ۳۳۹۷، شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴

۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

دیالکتیک تنهایی ( قسمت دوم )

در زبان رایج این دوگانگی با یکسان شمرده شدن تنهایی و رنج انعکاس می یابد . درد عشق همان درد تنهایی است . آمیزش و تنهایی مخالف هم و مکمل هم هستند . نیروی رهایی بخش تنهایی به احساس تقصیر گنگ و در عین حال زنده ما روشنی می بخشد : انسان تنها، به دست خدا منزوی شده است . تنهایی هم جرم ما و هم بخشودگی ماست . مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است بر این که هجران ما هم پایانی است . این دیالکتیک بر همه زندگی بشر حکمفرماست .

آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه میکند . ما تنها زاده میشویم و تنها میمیریم . هنگامی که از زهدان مادر رانده میشویم ، تلاش دردناکی را آغاز میکنیم که سرانجام به مرگ ختم میشود . آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی مقدم بر زندگی ؟ آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی جنینی که در آن سکون و حرکت ، روز و شب ،زمان و ابدیت ضد هم نیستند ؟ آیا مردن یعنی بازماندن از زیستن به عنوان موجود و سرانجام رسیدن قطعی به بودن ؟ آیا مرگ حقیقی ترین شکل زندگی است ؟ آیا تولد مرگ است و مرگ تولد ؟ هیچ نمی دانیم.

اما با آنکه هیچ نمیدانیم با همه وجود در تلاشیم تا از اضدادی که عذابمان میدهند بگریزیم . همه چیز ، آگاهی از خویشتن ، زمان ، منطق ، عادات و رسوم  مارا گمگشتگان زندگی میکنند ، در عین حال همه چیز مارابه بازگشت به فرود آمدن در زهدان آفریننده ای میخواند که از آن بیرون افکنده شده ایم . آنچه از عشق میخواهیم که میل است و عطش وصل  و اراده به افتادن و مردن و نیز دوباره زادن این است که پاره ای از زندگی ، پاره ای از مرگ حقیقی را به ما بچشاند . عشق را برای شادی یا آسودن نمیخواهیم ، برای جرعه ای از آن جام لبالب زندگی میخواهیم که در آن اضداد محو می شوند ، که در آن زندگی و مرگ ، زمان و ابدیت به وحدت میرسند . به گونه ای گنگ پی می بریم که زندگی و مرگ جز دو نمونه متضاد اما مکمل از واقعیتی واحد نیستند . آفرینش و انهدام در عمل عشق یکی میشوند و انسان در کسری از ثانیه نگاهی بر صورت کاملتری از هستی میاندازد .

ادامه دارد .....

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام