۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دیالکتیک تنهایی ( قسمت اول )

مقاله ای که در ادامه میخوانید از کتاب دیالکتیک تنهایی بدون تغییر برداشت شده است . میتوانید در اینترنت معنی کلمه دیالکتیک را به راحتی بیابید . ( فقط کمی باید تنبلی را کنار گذاشت ) . خودم این کتاب را امروز صبح ساعت  6 صبح شروع کردم و تا 7:30 به اتمام رسید. با اینکه ساعت  9 کلاس داشتم ولی آنقدر این کتاب به نظرم ارزشمند آمد که تا تمامش نکردم از اتاقم بیرون نیامدم  . قصد دارم به دنبال مقالاتی که در باب تنهایی مینویسم یخشهایی این کتاب را که زیادهم نیست را در وبلاگم بنویسم . نویسنده این کتاب اوکتاویو پاز و مترجم آن آقای خشایار دیهیمی و انتشار آن به وسیله انتشارات لوح فکر میباشد .

 

تنهایی – احساس و علم بر این که انسان تنهاست ، بیگانه از جهان و از خویشتن – فقط ویژه مکزیکی ها نیست. همه انسانها ، در لحظاتی از زندگیشان ، خود را تنها احساس میکنند . و تنها هم هستند . زیستن یعنی جدا شدن از آنچه بودیم برای رسیدن به آنچه در آینده مرموز خواهیم بود . تنهایی عمیق ترین واقعیت در وضع بشری است . انسان یگانه موجودی است که میداند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است .

طبیعت او – اگر بتوان این کلمه را در مورد بشر به کار برد که با نه گفتن به طبیعت ، خود را ساخته است – میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد . انسان خوددردغربت و بازجستن روزگار وصل است .بنابراین آنگاه که او از خویشتن آگاه است از نبودآندیگری ، یعنی از تنهایی اش هم آگاه است .

جنین با دنیای پیرامون خود یکی است زندگی ناب خام است ناآگاه از خویشتن . وقتی که زاده میشویم رشته هایی را می گسلیم که مارابه زندگی کور در زهدان مادر- جایی که فاصله ای میان خواستن و ارضا نیست – پیوند میداد . مااین تغییر را چون جدایی و از دست دادن ، چون وانهادگی ، چون هبوط به دنیایی غریبه و خصم در می یابیم . بعدها این حس بدوی از دست دادن تبدیل به احساس تنهایی می شود و باز بعدتر تبدیل به اگاهی . ما محکوم هستیم که تنها زندگی کنیم ، اما محکوم بدان نیز هستیم که از تنهایی خویش درگذریم و پیوندهایی را که مارابا زندگی در گذشته ای بهشتی مربوط میساخت ، دوباره برقرار کنیم . ما همه نیروهایمان را بکار میگیریم تا از بند تنهایی رها شویم . برای همین ، احساس تنهایی ما اهمیت و معنایی دوگانه دارد از سویی آگاهی بر خویشتن است ، و ازسوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن . تنهایی این وضع محتوم زندگی ما در نظر ما نوعی آزمایش و تطهیر است که در پایان آن عذاب و بی ثباتی ما محو میشود . به هنگام خروج از هزار توی تنهایی ، به وصل ( که آسودن و شادی است ) به کمال و هماهنگی با دنیا میرسیم .

 

ادامه دارد.....

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

تنهایی

وقتی به اطرافم نگاه میکنم و هرروز از افراد مختلف میشنوم که تنها و تنها و تنها هستیم و از این تنهایی نگران هستند برایشان نگران میشوم و قصد کمک و همیاری به آنها دارم . اما شاید امروز اولین روز تولد احساسی ، در من بود  که انگار تلنگری به جسم و روحم زد. چرا که حس کردم واقعا" تنهایی را دوست دارم و نه تنها نگران تنها شدنم نیستم بلکه حس بدی نیز ندارم از اینکه تنها باشم . شاید این حس برایم بسی دل انگیز نیز هست . اینکه در تنهایی خودم شاید بتوانم عشق الهی را روزی تجربه کنم در قلبم فورانی احساس میکنم . احساسی که گاهی انگار در هیاهوی زندگیه صنعتی در همه ما گم میشود و نمیدانم چگونه و از چه طریقی آنرا بدست آوریم  . بیشتر ما سعی میکنیم این حس تنهایی را با انداختن مسئولیت بر روی شانه دیگران بدست آوریم به شخصه این حالت را به وفور در افراد مختلف دیده ام که نداشته های احساسی شان را از دیگران میخواهند بدون اینکه بخواهند ذره ای عشق و احساس را به دیگران ابراز نمایند . به نظرم اینکه از درون احساس تنهایی میکنیم مشکل بزرگ این دوره ای است که در آن به سر می بریم . دلیلم هم فراگیر بودن این احساس در مرد و زن ، پیر و جوان و  ثروتمند و فقیر میباشد  .

مخلص کلام اینکه باید دید چرا این حس تنهایی در اقشار مختلف جامعه ظهور یافته و به دنبال علل بوجود آمدن آن ، همچنین راههایی که بتوان احساس بهتری در اشخاص متبادر گردد بود .. باز هم در این مورد به دلایلی خواهم نوشت .

۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

نیایش

اگر تنها نیایش تو ،

در سراسر عمر ، همین باشد که بگویی :

((   شکر   ))

                 باشد ،

                          همین کفایت میکند .

برگرفته از کتاب مکاشفات مایستر اکهارت

۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

سرنوشت و تقدیر

میگویند کسی که به تقدیر اعتقاد دارد پرواز کردن بلد نیست بلکه میخواهد پرتاب شود توسط کسی . این جمله و شیوه نگرش به آن را یکی از دوستانم دیشب طی یک جمله فورواردی در تلگرام برایم ارسال نمود. به نظرم همه ما وقتی از جمله ای خوشمان بیاید و در درونمان به آن اعتقاد داشته باشیم سعی میکنیم دیگران را نیز به آن آگاه کنیم . پس نتیجه گرفتم که احتمالا" نظر شخصی دوست من همین موضوع است که ما حاکمان سرنوشت و تقدیرمان هستیم . به هر حال این موضوعی شد برای یادداشتی که در پی خواهد آمد .

راستش مدتهاست که نمیدانم دیگر چه چیزی درست است و چه چیزی غلط  . نه میتوانم رد کنم و نه تصدیق بلکه هم رد میکنم و هم قبول.اما در مورد  بحث سرنوشت و تقدیر به شخصه معتقدم موضوعی قابل تامل است . مشخص بودن سرنوشت یا تقدیر یعنی مشخص بودن آینده شخص قبل از وقوع آن و این برای بسیاری غیر قابل باور هست چرا که اراده فردی را مقدم بر هر چیزی تصور میکنند . پس سوال اینجاست اگر مساله مهمی مانند تقدیر از نظر برخی بی پایه و اساس تلقی میگردد پس پیشگویی های صحیحی که ( به اون قسمت اشتباهش به دلایلی فعلا" کار ندارم ) در طول تاریخ مانند پیشگویی هاتف معبد دلفی به کرزوس در جنگ با کوروش  و همچنین افرادی مانند نوستراداموس  و .....  انجام گرفته بیانگر چه موضوعی برای ماهستند ؟ آیا نه اینکه بخشی و فقط بخشی از اعمال ما بر اساس تقدیرات ، و به دلایلی، از قبل مشخص و معین هستند ؟ چرا که باید نظمی را در این جهان مقدر کنند ؟ این همان تقدیر قطعی است که برای همه ما در نظر گرفته شده . اما قسمتی دیگر نیز موجود است که تقدیر غیر قطعی نامیده میشود ولی با این نظر که باتلاش و اراده ما کاملا" قابل تغییر است نیز الزاما" موافق نیستم  . بلکه بر اساس انتخابهای ما دراین زندگی و در این جهان و همچنین در جهانهای موازی که کالبدهای دیگرمان در حال انجام وظایفشان هستند گره خورده . اینکه ما در سر هر دوراهی در مسیر تکاملی مان کدام راه را انتخاب میکنیم خود دارای پیشینه ای است .با توجه به اینکه ما هر کدوم به دلایلی در هر مشکلی عکس العملهای متفاوتی از خود بروز میدهیم میتواند نشان دهنده تفاوت در ماهیت ماموریت زندگیمان باشد اما این تفاوت به طرز عجیبی در همگونی و هم ارتعاش با اهداف تکاملی جهان هستی است .

در نتیجه سرنوشت همانی نیست که ما میخواهیم و برای خودمان در نظر میگیریم ما در این راه هم تنها هستیم هم نیستیم . این انتخابهای ما هستند که نتیجه و برآیند آنها را در زندگیمان میبینیم  و همین انتخابها چه به صورت ذهنی و چه فیزیکی هستند که میتوانند تقدیرات غیر قطعی را تغییر دهند همه ما یک تن واحد هستیم و برای  یک وجود کار میکنیم وجودی که یکه و تنهاست و در عین حال این صفت برایش معنایی ندارد . ما همانی هستیم که کل میخواهد باشیم برای اینکه به اهداف کل برسیم باید و باید از فردی نگری دور شویم . به منافع جمع فکر کنیم نه به منافع فردی خودمان . این است راه رشد برای همه ما .

 

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام