یک انسان ناب

انسانی که در رفتارو افکار خود مهربان است در قضاوتهای خود بسیار محتاط خواهد بود . حرفهای اضافه نمیزند و قابلیت جلوگیری از اعمال و رفتار شتابزده را دارد. و در حقیقت معرف روشی است که دیگران را به باد نکوهش و انتقاد نمیگیرد . در نتیجه معبری امن جهت عبور و مرورنیروهای عشق حقیقی و انرژیهای معنوی خواهد بود که شخصیت فیزیکی انسان را درخشان می سازند و او را به سمت عملکردی صحیح راهبری میکنند . به امید روزهایی که اینگونه شویم .

۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

وودی آلن

عاشق شدن همون رنج کشیدنه. برای اینکه آدم رنج نکشه باید عاشق نشه. اما اینجوری از عاشق نبودن رنج میکشه. پس، عاشق شدن باعث رنج میشه و عاشق نشدن هم رنج آوره. شاد بودن همون عاشق شدنه. پس شادبودن هم همون رنج کشیدنه، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم غمگین بشه. پس آدم برای شاد بودن باید عاشق باشه یا عاشق رنج کشیدن باشه یا از شادی زیاد رنج بکشه .

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

کلام معرفت

این مطلب رو من از یک وبلاگ برداشتم که خیلی جالب اومد به نظرم و مطالبی ساده و در عین حال بسیار آموزنده برای عموم افراد جامعه را در بر داشت. امیدوارم استفاده کنید ازش .

1. علت وجود شرارت در پیرامون ما، میدانهای مغناطیسی آزاردهنده ای است که در نتیجهء تبادلات غلط انرژی ما بین انسانها بوجود می آید. اما ما به عنوان واحدهای مستقل انسانی چگونه می توانیم این موقعیت شرارتبار را تغییر دهیم؟ در تعالیم باطنی اعتقاد بر این است که هر انسانی با پیاده کردن فرمول پیشگیری از خلق افکار آزاردهنده و آسیب رسان در ذهن خویش، قادر به تغییر این موقعیت خواهد بود. بنابراین بهتر است ما خود را از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم. بدین معنا که از این لحظه ببعد تمامی کارها و افکار روزانهء خود را بگونه ای کنترل کنیم که نیروی آزاردهندهء موجود در آنها به صفر رسد. برای این کار لازم است « تمرین کنیم » زیرا ما در طول زندگی خود انسانهایی واکنشی بوده ایم که همواره خلق و خوی مان تحت تاثیر شرایط بیرونی بشدت تغییر میکند اما اگر بیاموزیم میزان اثرگذاری عواطف خویش را بر دیگران بررسی نمائیم و اجازه ندهیم هر گونه تنزل در خلق و خوی و واکنش عاطفی ما، به دیگری آسیب رساند و بطور متقابل، اجازه ندهیم نوسانات شدید ناشی از رفتارهای اطرافیان مان در حوزهء عاطفی و آگاهی ما وارد شود؛ در این صورت است که اجازهء رشد سریع قارچهای شرارت را نخواهیم داد و در حقیقت بستری مناسب برای تکثیر نیروی تفرق و بوجود آمدن موقعیت آزاردهنده، بوجود نخواهدآمد. بیاد داشته باشید که حتی در فضاهای باطنی و معنوی نیز، شور و اشتیاق شدید و موضع گیریهای غلیظ معنوی که به غلط راهبری شده اند، به راحتی موجب ایجاد فضاهایی خواهند شد که افراد از لحاظ عاطفی آسیبهایی غیر قابل جبران به یکدیگر خواهند رساند و متاسفانه همین امر است که بسیاری از فضاهای معنوی و مدارس باطنی را زیر سوال میبرد. بنابراین نه تنها باید مراقب گرایشات غلط درونی خویش باشید بلکه باید مراقب چگونگی بکارگیری فضائل درونی خود نیز باشید.

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

شعری از بهرام سیاره

عشق را بیمعرفت ' معنا مکن
زر نداری ' مشت خودرا وا مکن

گر نداری ' دانش ترکیب رنگ
بین گلها ' زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ' شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ' پیدا مکن

دل شود روشن ' زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ' حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ' آگهی
هیچ کس را ' هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ' ابلهیست
اشک را ' نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید ' یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای ' افشا مکن..

۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

پول

باب مارلی شاعر و خواننده معروف میگوید : پول جزواعداده و اعداد پایانی ندارند . اگر برای شاد بودن پول را انتخاب کنید جستجوی شما برای شاد بودن هیچ زمان پایانی نخواهد داشت .

۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

انسان سالم از رویا تا واقعیت

امروز یه دوست خوب و عارف برام یه متن فرستاد و وقتی بهش گفتم فوق العاده هستش این متن در جواب گفت میدونستم تو خوشت میاد . بله من از این متن بسیار خوشم اومد چون وصف حال خودم در بعضی موارد بود . انگار عین یک تلنگر واقعی بود شاید تا همین الان  4 بار خوندمش و قصد دارم چندین بار دیگه هم این متن رو بخونم . امیدوارم که شما هم مثل من از این متن هم لذت ببرید و هم استفاده کنید . خواهش میکنم تا آخرش رو بخونید با تامل بسیار .

انسانى که از لحاظ معرفتى واقع بین و از نظر روان‌شناختى و اخلاقى سالم باشد این اقتضا را دارد که خود را یک فرآیند ببیند و فرایند وقتى هویت‌اش را از دست مى‌دهد که ثابت باشد. براى اینکه یک آبشار را از بین ببریم کافى است که جلوى حرکت آن را بگیریم. بنابراین جوهر ها با حرکت از بین مى‌روند اما فرآیندها با سکون از بین می‌روند. عارفان از ما مى‌خواستند که خود را یک حرکت بدانیم و هر جا که ایستاده‌ایم بدانیم که من نیستم، لذا حرکت، موجودیت انسان است. براى تحقق این امر عرفاى ما توصیه‌هایى در جهت عدم سکون کردند. من به سه توصیه مهّم اشاره خواهم کرد که این سه توصیه داراى تقدم و تأخر منطقى نیز هست.
۱. عرفا مى‌گفتند باورهاى خود را از خودتان جدا کنید و خود را با باورهایى که دارید پیوند نزنید. این باورها شما را ایستا مى‌کند و به سکون وادار مى‌کند. به‌طور مثال کسانى که با فن ترجمه آشنایى دارند مى دانند که در این فن یک اصطلاحى با عنوان «افسون معناى اوّل» وجود دارد. گفته مى‌شود انسانى که غیر زبان مادرى، زبان دیگرى را یاد مى‌گیرد و اوّلین بار با یک لغت آشنا مى‌شود هر گاه آن لغت را ترجمه مى‌کند به همان معناى اوّل آن لغت را ترجمه مى‌کند. مثلاً هر گاه کلمه Well را مى‌شنود به معناى «خوب» ترجمه مى‌کند. امّا تقریباً هیچ لغت در هیچ زبانى نیست که فقط یک معنى داشته باشد. بنابراین من افسون‌زدۀ معناى اوّل هستم و تا وقتى که افسون‌زدۀ آن معنا هستم آن زبان را یاد نخواهم گرفت. افسون‌زدگى معناى اوّل در «روان‌شناسى باور» هم وجود دارد. انسان، افسون‌زده باور اوّل خود نسبت به عالم است و نمى‌خواهد دست از باور خود بردارد و به باور دیگرى هم توجّه کند. وقتى که کسى خودش در باور اوّل بایستد معناى آن این است که هویت‌اش ایستا است. کسانى که مى‌خواهند هویّت پویا داشته باشند باید بدانند که باورهایشان قابل تغییر است و این یعنى فرایند دیدن خود. در آخرین پاراگراف «فصوص الحکم» ابن عربى آمده است که شما بدانید که در باب هر امرى معتقدى وجود دارد و باید اعتقاد به امرى را با خود آن امر خلط نکنیم. باید بدانیم که ممکن است باور شما نسبت به هر چیزى ناسالم و نا صحیح باشد. ابن عربى حتى مى‌گوید که عقیده‌اى که شما درباب خدا دارید فقط عقیدۀ شماست و نه خود خدا و طبعاً عقیده‌هاى دیگرى هم درباب خدا مى‌توان داشت.


۲ . دربند گذشته نبودن که ناشى از نکتۀ اوّل است از دیگر تأکیدات عرفاست. عرفا مى‌گفتند که شما دربند گذشتۀ خود نباشید. هر قدر در گذشته باشید این خطر وجود دارد که شما را بایستاند و نگذارد که شما پویایى‌تان را حفظ کنید. ..یکى از عرفاى مسیحى آلمانى با نام یاکوب بومه مى‌گوید : فاصلۀ میان بهشت و جهنم این است که اهل بهشت کسانى‌اند که مى‌خواهند «بر حق باشند» و اهل جهنم کسانى‌اند که مى‌خواهند «بر حق بوده باشند». البتّه من تصوّر مى‌کنم بیت‌الغزل عرفان جهانى همین است.
۳. دربند داوری‌هاى دیگران درباره خود نبودن، سوّمین نکته‌اى است که عرفا بر آن، تأکید داشتند. اگر من مدام دغدغۀ این را داشته باشم که داورى شما دربارۀ من چیست و نخواهم که داورى شما دربارۀ من منفى باشد نتیجۀ آن خواهد شد که زمام «بودن» من در دستان شماست. همۀ کسانى که در داوری‌هاى دیگران زندگى مى‌کنند روز به روز بیشتر به عدم ثبات دچار مى‌شوند. عارفان مى‌گفتند که نباید لزوماً جا پاى دیگرى گذاشت بلکه باید راه خود را در پیش گرفت و هر کس در راه خویش قدم بزند. معناى این راه این است که من دائماً بر پویایى خود بمانم و باورهاى دیگر هم نباید مرا در خود قرار دهد و محصور کند.
در نتیجه این جستار، سخن من این است که هویت سیّار اگرچه یک بحث اخلاقى و روان‌شناختى است امّا تأثیراتش را در عوالم دیگر زندگى بشر مى‌گذارد. بزرگترین ادبارهایى که در عالم سیاست و روابط اجتماعى پیش مى‌آیند ناشى از این است که هر انسانى خودش را یک فرد ثابتى مى‌داند و مى‌گوید این موجود نباید ترکیب و ساختارش به هم بخورد. استنباط و استشمام من از کل پیام عارفان اسلامى و ایرانى و عارفان جهانى این است و این نظرعارفان از اهمّیّت بسیارى برخوردار است..»


گزیده‌ای از «افسون‌زدگی در برابر باورهای پایدار»
روزنامۀ ایران، شمارۀ ۳۳۹۷، شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴

۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

دیالکتیک تنهایی ( قسمت دوم )

در زبان رایج این دوگانگی با یکسان شمرده شدن تنهایی و رنج انعکاس می یابد . درد عشق همان درد تنهایی است . آمیزش و تنهایی مخالف هم و مکمل هم هستند . نیروی رهایی بخش تنهایی به احساس تقصیر گنگ و در عین حال زنده ما روشنی می بخشد : انسان تنها، به دست خدا منزوی شده است . تنهایی هم جرم ما و هم بخشودگی ماست . مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است بر این که هجران ما هم پایانی است . این دیالکتیک بر همه زندگی بشر حکمفرماست .

آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه میکند . ما تنها زاده میشویم و تنها میمیریم . هنگامی که از زهدان مادر رانده میشویم ، تلاش دردناکی را آغاز میکنیم که سرانجام به مرگ ختم میشود . آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی مقدم بر زندگی ؟ آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی جنینی که در آن سکون و حرکت ، روز و شب ،زمان و ابدیت ضد هم نیستند ؟ آیا مردن یعنی بازماندن از زیستن به عنوان موجود و سرانجام رسیدن قطعی به بودن ؟ آیا مرگ حقیقی ترین شکل زندگی است ؟ آیا تولد مرگ است و مرگ تولد ؟ هیچ نمی دانیم.

اما با آنکه هیچ نمیدانیم با همه وجود در تلاشیم تا از اضدادی که عذابمان میدهند بگریزیم . همه چیز ، آگاهی از خویشتن ، زمان ، منطق ، عادات و رسوم  مارا گمگشتگان زندگی میکنند ، در عین حال همه چیز مارابه بازگشت به فرود آمدن در زهدان آفریننده ای میخواند که از آن بیرون افکنده شده ایم . آنچه از عشق میخواهیم که میل است و عطش وصل  و اراده به افتادن و مردن و نیز دوباره زادن این است که پاره ای از زندگی ، پاره ای از مرگ حقیقی را به ما بچشاند . عشق را برای شادی یا آسودن نمیخواهیم ، برای جرعه ای از آن جام لبالب زندگی میخواهیم که در آن اضداد محو می شوند ، که در آن زندگی و مرگ ، زمان و ابدیت به وحدت میرسند . به گونه ای گنگ پی می بریم که زندگی و مرگ جز دو نمونه متضاد اما مکمل از واقعیتی واحد نیستند . آفرینش و انهدام در عمل عشق یکی میشوند و انسان در کسری از ثانیه نگاهی بر صورت کاملتری از هستی میاندازد .

ادامه دارد .....

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

دیالکتیک تنهایی ( قسمت اول )

مقاله ای که در ادامه میخوانید از کتاب دیالکتیک تنهایی بدون تغییر برداشت شده است . میتوانید در اینترنت معنی کلمه دیالکتیک را به راحتی بیابید . ( فقط کمی باید تنبلی را کنار گذاشت ) . خودم این کتاب را امروز صبح ساعت  6 صبح شروع کردم و تا 7:30 به اتمام رسید. با اینکه ساعت  9 کلاس داشتم ولی آنقدر این کتاب به نظرم ارزشمند آمد که تا تمامش نکردم از اتاقم بیرون نیامدم  . قصد دارم به دنبال مقالاتی که در باب تنهایی مینویسم یخشهایی این کتاب را که زیادهم نیست را در وبلاگم بنویسم . نویسنده این کتاب اوکتاویو پاز و مترجم آن آقای خشایار دیهیمی و انتشار آن به وسیله انتشارات لوح فکر میباشد .

 

تنهایی – احساس و علم بر این که انسان تنهاست ، بیگانه از جهان و از خویشتن – فقط ویژه مکزیکی ها نیست. همه انسانها ، در لحظاتی از زندگیشان ، خود را تنها احساس میکنند . و تنها هم هستند . زیستن یعنی جدا شدن از آنچه بودیم برای رسیدن به آنچه در آینده مرموز خواهیم بود . تنهایی عمیق ترین واقعیت در وضع بشری است . انسان یگانه موجودی است که میداند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است .

طبیعت او – اگر بتوان این کلمه را در مورد بشر به کار برد که با نه گفتن به طبیعت ، خود را ساخته است – میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد . انسان خوددردغربت و بازجستن روزگار وصل است .بنابراین آنگاه که او از خویشتن آگاه است از نبودآندیگری ، یعنی از تنهایی اش هم آگاه است .

جنین با دنیای پیرامون خود یکی است زندگی ناب خام است ناآگاه از خویشتن . وقتی که زاده میشویم رشته هایی را می گسلیم که مارابه زندگی کور در زهدان مادر- جایی که فاصله ای میان خواستن و ارضا نیست – پیوند میداد . مااین تغییر را چون جدایی و از دست دادن ، چون وانهادگی ، چون هبوط به دنیایی غریبه و خصم در می یابیم . بعدها این حس بدوی از دست دادن تبدیل به احساس تنهایی می شود و باز بعدتر تبدیل به اگاهی . ما محکوم هستیم که تنها زندگی کنیم ، اما محکوم بدان نیز هستیم که از تنهایی خویش درگذریم و پیوندهایی را که مارابا زندگی در گذشته ای بهشتی مربوط میساخت ، دوباره برقرار کنیم . ما همه نیروهایمان را بکار میگیریم تا از بند تنهایی رها شویم . برای همین ، احساس تنهایی ما اهمیت و معنایی دوگانه دارد از سویی آگاهی بر خویشتن است ، و ازسوی دیگر آرزوی گریز از خویشتن . تنهایی این وضع محتوم زندگی ما در نظر ما نوعی آزمایش و تطهیر است که در پایان آن عذاب و بی ثباتی ما محو میشود . به هنگام خروج از هزار توی تنهایی ، به وصل ( که آسودن و شادی است ) به کمال و هماهنگی با دنیا میرسیم .

 

ادامه دارد.....

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

تنهایی

وقتی به اطرافم نگاه میکنم و هرروز از افراد مختلف میشنوم که تنها و تنها و تنها هستیم و از این تنهایی نگران هستند برایشان نگران میشوم و قصد کمک و همیاری به آنها دارم . اما شاید امروز اولین روز تولد احساسی ، در من بود  که انگار تلنگری به جسم و روحم زد. چرا که حس کردم واقعا" تنهایی را دوست دارم و نه تنها نگران تنها شدنم نیستم بلکه حس بدی نیز ندارم از اینکه تنها باشم . شاید این حس برایم بسی دل انگیز نیز هست . اینکه در تنهایی خودم شاید بتوانم عشق الهی را روزی تجربه کنم در قلبم فورانی احساس میکنم . احساسی که گاهی انگار در هیاهوی زندگیه صنعتی در همه ما گم میشود و نمیدانم چگونه و از چه طریقی آنرا بدست آوریم  . بیشتر ما سعی میکنیم این حس تنهایی را با انداختن مسئولیت بر روی شانه دیگران بدست آوریم به شخصه این حالت را به وفور در افراد مختلف دیده ام که نداشته های احساسی شان را از دیگران میخواهند بدون اینکه بخواهند ذره ای عشق و احساس را به دیگران ابراز نمایند . به نظرم اینکه از درون احساس تنهایی میکنیم مشکل بزرگ این دوره ای است که در آن به سر می بریم . دلیلم هم فراگیر بودن این احساس در مرد و زن ، پیر و جوان و  ثروتمند و فقیر میباشد  .

مخلص کلام اینکه باید دید چرا این حس تنهایی در اقشار مختلف جامعه ظهور یافته و به دنبال علل بوجود آمدن آن ، همچنین راههایی که بتوان احساس بهتری در اشخاص متبادر گردد بود .. باز هم در این مورد به دلایلی خواهم نوشت .

۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

نیایش

اگر تنها نیایش تو ،

در سراسر عمر ، همین باشد که بگویی :

((   شکر   ))

                 باشد ،

                          همین کفایت میکند .

برگرفته از کتاب مکاشفات مایستر اکهارت

۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

سرنوشت و تقدیر

میگویند کسی که به تقدیر اعتقاد دارد پرواز کردن بلد نیست بلکه میخواهد پرتاب شود توسط کسی . این جمله و شیوه نگرش به آن را یکی از دوستانم دیشب طی یک جمله فورواردی در تلگرام برایم ارسال نمود. به نظرم همه ما وقتی از جمله ای خوشمان بیاید و در درونمان به آن اعتقاد داشته باشیم سعی میکنیم دیگران را نیز به آن آگاه کنیم . پس نتیجه گرفتم که احتمالا" نظر شخصی دوست من همین موضوع است که ما حاکمان سرنوشت و تقدیرمان هستیم . به هر حال این موضوعی شد برای یادداشتی که در پی خواهد آمد .

راستش مدتهاست که نمیدانم دیگر چه چیزی درست است و چه چیزی غلط  . نه میتوانم رد کنم و نه تصدیق بلکه هم رد میکنم و هم قبول.اما در مورد  بحث سرنوشت و تقدیر به شخصه معتقدم موضوعی قابل تامل است . مشخص بودن سرنوشت یا تقدیر یعنی مشخص بودن آینده شخص قبل از وقوع آن و این برای بسیاری غیر قابل باور هست چرا که اراده فردی را مقدم بر هر چیزی تصور میکنند . پس سوال اینجاست اگر مساله مهمی مانند تقدیر از نظر برخی بی پایه و اساس تلقی میگردد پس پیشگویی های صحیحی که ( به اون قسمت اشتباهش به دلایلی فعلا" کار ندارم ) در طول تاریخ مانند پیشگویی هاتف معبد دلفی به کرزوس در جنگ با کوروش  و همچنین افرادی مانند نوستراداموس  و .....  انجام گرفته بیانگر چه موضوعی برای ماهستند ؟ آیا نه اینکه بخشی و فقط بخشی از اعمال ما بر اساس تقدیرات ، و به دلایلی، از قبل مشخص و معین هستند ؟ چرا که باید نظمی را در این جهان مقدر کنند ؟ این همان تقدیر قطعی است که برای همه ما در نظر گرفته شده . اما قسمتی دیگر نیز موجود است که تقدیر غیر قطعی نامیده میشود ولی با این نظر که باتلاش و اراده ما کاملا" قابل تغییر است نیز الزاما" موافق نیستم  . بلکه بر اساس انتخابهای ما دراین زندگی و در این جهان و همچنین در جهانهای موازی که کالبدهای دیگرمان در حال انجام وظایفشان هستند گره خورده . اینکه ما در سر هر دوراهی در مسیر تکاملی مان کدام راه را انتخاب میکنیم خود دارای پیشینه ای است .با توجه به اینکه ما هر کدوم به دلایلی در هر مشکلی عکس العملهای متفاوتی از خود بروز میدهیم میتواند نشان دهنده تفاوت در ماهیت ماموریت زندگیمان باشد اما این تفاوت به طرز عجیبی در همگونی و هم ارتعاش با اهداف تکاملی جهان هستی است .

در نتیجه سرنوشت همانی نیست که ما میخواهیم و برای خودمان در نظر میگیریم ما در این راه هم تنها هستیم هم نیستیم . این انتخابهای ما هستند که نتیجه و برآیند آنها را در زندگیمان میبینیم  و همین انتخابها چه به صورت ذهنی و چه فیزیکی هستند که میتوانند تقدیرات غیر قطعی را تغییر دهند همه ما یک تن واحد هستیم و برای  یک وجود کار میکنیم وجودی که یکه و تنهاست و در عین حال این صفت برایش معنایی ندارد . ما همانی هستیم که کل میخواهد باشیم برای اینکه به اهداف کل برسیم باید و باید از فردی نگری دور شویم . به منافع جمع فکر کنیم نه به منافع فردی خودمان . این است راه رشد برای همه ما .

 

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

سعادت

امروز لینک یه فیلم رو براتون میزارم تا شما هم با دیدنش مثل من لذت ببرین و غرق در تفکر بشین . فیلمی به اسم In to the wild  . فقط البته تو این سایت باید عضو بشین و مبلغی رو پرداخت کنید تا با زیرنویسش بتونید دریافت کنید . اما به طور کل فیلمش منو خیلی تحت تاثیر خودش قرار داد بخصوص جمله ای که نقش اول فیلم در پایان داستان میگه که :

سعادت واقعی فقط وقتیه که با دیگران به اشتراک گذاشته بشه 

امیدوارم که همه ما بتونیم اگر زمانی معنی سعادت حقیقی رو چشیدیم با دیگران به اشتراکش بذاریم هر چند واقفم به اینکه هر کسی درس مخصوص به خودش رو در این دنیا تجربه خواهد کرد .  

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

مولوی

حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به هآی است ونه هو

نه به این است ُ نه او
نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی ؛
به تو سر بسته و در پرده بگویم

تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را

آنچه گفتند و سرودند
تو آنی !!

خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی

تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
همه اسرار نهانی !

۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

مولانا

یـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا یـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا

نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی سینه مشروح تـوئی , بر در اسرار مـرا

نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا

قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا

حجره خورشید تـوئی , خانـه ناهیـد تـوئی روضه اومید تـوئی , راه ده ای یار مـرا

روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در یـوزه تـوئی آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده این بار مـرا

دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا

این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی راه شـدی تا نبـدی , این همه گفتار مـرا

۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

جواب سوال هوش

هوش

۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

هوش

به من بگین در این تصویر چند تا صورت میتونید پیدا کنید و عددش رو برام کامنت بزارین تا بگم در چه وضعیت خاص ذهنی به سر میبرین . منتظرم

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۳ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

آدمهای خودخواه

گاهی وقتها در زندگیهایمان اتفاقاتی به صورت مداوم می افته که با دقت کردن به زندگیمون میتونیم اونها رو کشف کنیم و تعجب می کنیم که چرا داره دوباره همون اتفاقات و همون عواقب احتمالی برامون پیش میاد  ؟ واقعا" این سوالی هستش که شاید برای شما هم پیش اومده باشه . که چرا مثلا" من نوعی برایم فلان مشکل به صورت دیوانه واری مثل یک حلقه سرگردان مدام تکرار میشه . یا اینکه چرا آدمهایی از یه نوع خاص سر راهتون مداوم قرار میگیرند ؟

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۱ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عام

سخنی ناب

آن کسی که برای یکبار نبات شفاف از قند شکر را مزه کرده باشد هیچ لذتی در مزه کردن شیره قند کثیف نمی‌یابد . آن کسی که در قصری خوابیده باشد لذتی در خوابیدن در کلبه‌ای نخواهد یافت . آن روحی که شیرینی از سعادت الهی را مزه کرده باشد هیچ خوشبختی یی در لذت‌های مبتذل دنیا نمی‌یابد .

شری راماکریشنا

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام

فقط یه بیت شعر !!

عمر به بازیچه به سر میبری


بازی از اندازه بدر میبری

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام
پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ب.ظ عام
حقیقتی دیگر - تفاوت دیدن و نگاه کردن از دید دون خوان

حقیقتی دیگر - تفاوت دیدن و نگاه کردن از دید دون خوان

ما می آموزیم که درباره هر چیزی فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت میدهیم که به هر چه نگاه میکنیم چنان نگاه کند که ما فکر میکنیم.ما درحالی به خویشتن نگاه میکنیم که پیش ازآن فکر کرده ایم که مهم هستیم . پس ناگزیریم که احساس اهمیت کنیم . اما هرگاه انسان دیدن را فراگیرد درخواهد یافت که دیگر نمی تواند درباره چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد ، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد همه چیز بی اهمیت خواهد شد .

(( گفتگوی دون خوان با کاستاندا در باب تفاوت دیدن و نگاه کردن معمولی ))

۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۳ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عام